روانی تو

روانیِ تو
p: 17

+: که اینطور

جیمین نگاهی به گوشیش کرد و دوباره لبخند زد

✓: مثل اینکه قراره زودتر از کره خارج شیم
+: واقعا
✓: آره البته دوروز دیگه از کره میریم اونموقع یه نفس راحت میتونی بکشی من میرم شب میام بهت سر میزنم مراقب خودت باش کسی در زد باز نکن من خودم کلید دارم
+: باشه

جیمین رفت و درم قفل کرد یدونه کلید یدک تو کمد گذاشته بود برای موقع هایی که ضروری باشه اون کلید یدک و گذاشته بود
یعنی پدر و مادرم تا الان داشتن دنبالم میگشتن
دلم میخواد یبار دیگه ببینمشون اما خب نمیشه برم بیرون ممکنه پیدام کنن

«جیمین»
رفتم داخل عمارت همه جا ساکت بود
با داد گفتم
✓: کوک کجایی

کوک از تو زیر زمین در اومد و لباسش خونی بود
اخمی کردم و به سمتش رفتم

✓: دوباره کی و شکنجه دادی هان
_: یکی از خدمتکار هارو
✓: کاری نکن همه ازت متنفر بشن جونگ کوک
_: بزار متنفر شن برام مهم نیست فقط برام مهمه لذت خوبیو تو شکنجه شدن خدمتکارا داشته باشم

جونگ کوک بیماری روانی داشت قرص اعصاب و روان میخورد
این کارش هم دست خودش نبود و تقصیر بیماریش بود

✓: بیا بریم داخل

دستشو گرفتم و بردمش تو اتاقش

✓: لباستو در بیار برو حموم تا یکم بهتر شی منم این لباسارو بدم خدمتکار بشوره
_: باشه
✓: خوبه

لباسشو در اورد و منم لباسش و دادم به خدمتکار تا تمیز بشوره
اجوما تازه غذا درست کرده بود یکم از اون غذاهارو گذاشتم تو سینی و بردم تو زیر زمین
بهوش اومده بود و با وضعی که داشت معلوم بود ضعف کرده

✓: بیا بخور ضعف کردی

حرفی نمیزد فقط سینی و گرفت و غذارو کامل خورد سینی و گرفتم ازش و دادمش به اجوما
جونگ کوک هم تازه از حموم اومده بود
یکم حالش بهتر بود

لایک: ۳٠
دیدگاه ها (۲)

روانیِ توp: 18#: پسرا بیاید شام بخورید کوک نشست و منم رو به...

my month²پارت⁹

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط