سرنوشت شوم p6
سرنوشت شوم p6
چشمام کم کم گرم شد و به خاب رفتم و خابی خیلی راحت و اسوده خیلی خسته بودم ....
صبح شده بود ،صدای پرنده ها لا به لای درختا حس خوبی داشت ،قطره شبنم ها روی گل ها
بلند شدم و یه لباس مناسب پوشیدم و رزی هنوز خاب بود رفتم پایین دیدم سون بی هم هنوز خابه پس بیدارشون نکردم و رفتم توی اشپزخونه و یه صبحونه دنج درست کردم و چیدم روی میز
تقریبا همه چی بود از شیر مرغ گرفته تا شیر ادمیزاد چون قرار بود بهمون کلی خوش بگذره
رفتم و بچه هارو بیدار کردم و نشستیم سر میز
سون بی:تو کی بیدار شدی اینا رو درست کنی
رزی:ایول بابا چه کردی مامانت باید اینارو ببینه تا بهت غر نزنه
دا یون:بله دیگه همش فکر میکنه گشادم نمیدونی رزی از منم گشاد تره
رزی:میشه من صبحونه بخورم و بخابم
دا یون:یاااا کم چرت بگو میخایم بریم جنگل گردی گشاد نیومدی که ایننا همش بخابی
من صبحانم رو خوردم و پاشدم رفتم گوشیمو از توی شارژ در اوردم چون گوشیم خاموش شده بود روشنش کردم دیوم ۵۰ تا تماس از دست رفته از شوگا دارم
دا یون:رزی وای ،وای وای
رزی:چی شده
دا یون:شوگا دیشب تاحالا ۵۰ بار زنگ زده گوشیم خاموش بوده
رزی:وا خب همین الان زنگش بزن
دا یون:اینجا انتن نمیده گندش بزنه
رزی:اها راسی اره منم دیشب میخاستم زنگ بزنم جونگ کوک انتن نداد،عه من چی گفتم
دا یون:گفتی میخاستی زنگ بزنی کوک ،ای کثافت به من دروغ گفتی دستم بهت برسه از موهات دار میزنمت وایسا فقط،کثافت من ۱ ماه خودمو خسته کردم بری باهاش اشتی کنی
رزی:ن به خدا دیشب توی راه باهاش اشتی کردم پیامم داد میخاستم بهت بگم که خابم برد
سون بی:اوه ،وایسید
دا یون:چی شده
سون بی:انتن هس زنگ بزن شوگا
دا یون:عه اره وایسا
زنگ زدم شوگا و جواب نداد ۳ تا تماس اولی گفتم حتما خابه ولی باید زنگش بزنم ،نزدیک ۲۰ بار زنگ زدم اخرش تماس اخر جوابمو داد
شوگا:الو چته تو خاب نداری دختره ی خنگ
دا یون:سلام و علیکم ظهر بخیر
شوگا:سلام چته
دا یون: براچی دیشب زنگ زده بودی ای برادر خنگ من
شوگا:اها میخاستم بگم مامان و اینا ۱ ماه دیگه میان
دا یون:خو بعدش
شوگا:دیگه هیپی گورتو گم کن میخام بخابم
دا یون:الو،یونگی ،الو ایش خر
رزی:چی میگفت
دایون:میگفت مامانم و بابام قراره ۱ ماه دیگه برگردن
رزی:اها
رفتم بالا و تخت رو مرتب کردم و یه لباس مناسب جنگل پوشیدم ، یه لباس سبز تا روی ران هام و یه شلوار مشکی و کفش اسپرت راحتی بقیه هم اماده شدن که بریم
دا یون:خب همه چیز رو برداشتین چیزی جا نزارین،کیلید خونه
سون بی:اره بیا بابا همه چیز رو برداشتم بیا
دا یون:باشه اومدم
گوشیمو برداشتم و پیاده لابه لای درختا و گلا داشتیم میرفتیم ،۱ ساعت فقط راه رفتیم و یکم پاهام درد گرفته بود پس به خاطر همین یکم استراحت کردیم ....
چشمام کم کم گرم شد و به خاب رفتم و خابی خیلی راحت و اسوده خیلی خسته بودم ....
صبح شده بود ،صدای پرنده ها لا به لای درختا حس خوبی داشت ،قطره شبنم ها روی گل ها
بلند شدم و یه لباس مناسب پوشیدم و رزی هنوز خاب بود رفتم پایین دیدم سون بی هم هنوز خابه پس بیدارشون نکردم و رفتم توی اشپزخونه و یه صبحونه دنج درست کردم و چیدم روی میز
تقریبا همه چی بود از شیر مرغ گرفته تا شیر ادمیزاد چون قرار بود بهمون کلی خوش بگذره
رفتم و بچه هارو بیدار کردم و نشستیم سر میز
سون بی:تو کی بیدار شدی اینا رو درست کنی
رزی:ایول بابا چه کردی مامانت باید اینارو ببینه تا بهت غر نزنه
دا یون:بله دیگه همش فکر میکنه گشادم نمیدونی رزی از منم گشاد تره
رزی:میشه من صبحونه بخورم و بخابم
دا یون:یاااا کم چرت بگو میخایم بریم جنگل گردی گشاد نیومدی که ایننا همش بخابی
من صبحانم رو خوردم و پاشدم رفتم گوشیمو از توی شارژ در اوردم چون گوشیم خاموش شده بود روشنش کردم دیوم ۵۰ تا تماس از دست رفته از شوگا دارم
دا یون:رزی وای ،وای وای
رزی:چی شده
دا یون:شوگا دیشب تاحالا ۵۰ بار زنگ زده گوشیم خاموش بوده
رزی:وا خب همین الان زنگش بزن
دا یون:اینجا انتن نمیده گندش بزنه
رزی:اها راسی اره منم دیشب میخاستم زنگ بزنم جونگ کوک انتن نداد،عه من چی گفتم
دا یون:گفتی میخاستی زنگ بزنی کوک ،ای کثافت به من دروغ گفتی دستم بهت برسه از موهات دار میزنمت وایسا فقط،کثافت من ۱ ماه خودمو خسته کردم بری باهاش اشتی کنی
رزی:ن به خدا دیشب توی راه باهاش اشتی کردم پیامم داد میخاستم بهت بگم که خابم برد
سون بی:اوه ،وایسید
دا یون:چی شده
سون بی:انتن هس زنگ بزن شوگا
دا یون:عه اره وایسا
زنگ زدم شوگا و جواب نداد ۳ تا تماس اولی گفتم حتما خابه ولی باید زنگش بزنم ،نزدیک ۲۰ بار زنگ زدم اخرش تماس اخر جوابمو داد
شوگا:الو چته تو خاب نداری دختره ی خنگ
دا یون:سلام و علیکم ظهر بخیر
شوگا:سلام چته
دا یون: براچی دیشب زنگ زده بودی ای برادر خنگ من
شوگا:اها میخاستم بگم مامان و اینا ۱ ماه دیگه میان
دا یون:خو بعدش
شوگا:دیگه هیپی گورتو گم کن میخام بخابم
دا یون:الو،یونگی ،الو ایش خر
رزی:چی میگفت
دایون:میگفت مامانم و بابام قراره ۱ ماه دیگه برگردن
رزی:اها
رفتم بالا و تخت رو مرتب کردم و یه لباس مناسب جنگل پوشیدم ، یه لباس سبز تا روی ران هام و یه شلوار مشکی و کفش اسپرت راحتی بقیه هم اماده شدن که بریم
دا یون:خب همه چیز رو برداشتین چیزی جا نزارین،کیلید خونه
سون بی:اره بیا بابا همه چیز رو برداشتم بیا
دا یون:باشه اومدم
گوشیمو برداشتم و پیاده لابه لای درختا و گلا داشتیم میرفتیم ،۱ ساعت فقط راه رفتیم و یکم پاهام درد گرفته بود پس به خاطر همین یکم استراحت کردیم ....
۴۳.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.