سرنوشت شوم p۵
سرنوشت شوم p۵
سون بی:پس تو برو عقب بخاب یکم با رزی ،من کلید کلبه رفیقمو گرفتم شب میریم اونجا
دا یون:باشه ممنون رزی میشه بغلم کنی
رزی:اره عشق من
هوا بارونی بود داشت بارون شدید میومد حتی از اون موقع هم شدید تر شده بود خاب بودیم که دیدم یهو ماشین وایساد
دا یون: چی شده چرا وایسادی
سون بی:یه مشکل فنی هست الان درستش میکنم ولی یه مشکل دیگه داریم
دا یون: چه مشکلی
سون بی: اچار نداریم شما همینجا تو ماشین بمونید تا من بیام نمیخاد رزی رو بیدار کنی الان سگ میشه
دا یون:باشه پس زود بیا من اینجا تنهایی میترسم
سون بی:اومدم بابا یه دقیقس
سون بی از ماشین دور شد همه جا را مه گرفته بود و دیگه نتونستم سایه سون بی رو ببینم،۵ دقیقه بعد یه مرد قد بلند که فقط سایش پیدا بود اومد سمت ماشین و دست کاری کرد و یکم که دقت کردم دیدم همون پسرس که توی اون گودال اب دیدم خیلی ترسیدم و چشمامو بستم ،سون بی اومد
سون بی:شما دست به ماشین زدین
دا یون:(تا فهمیدم ماشین کاری اون پسرس چیزی نگفتم)ن مگه چی شده
سون بی:مشکلش بر طرف شده انگار کسی درستش کرده مطمئنی کسی نیومده اینجا
دا یون:اره بابا کسی نیومده بیا تو ماشین حتما موتورش داغ کرده بوده بیا بریم خستم کی میرسیم به اون کلبه
سون بی:یه ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم
دا یون:اوکی
کل راه فقط فکرم اون پسره بود ،رسیدیم به کلبه صاف وسط جنگل بود،از اونجایی که شانس باهامون یار بود خدارو شکر جاده داشت برای ماشین
دا یون:اینه ؟
سون بی:اره کلبه دنجیه خیلی داخلش حس خوبی به ادم میده
دا یون:اره چه باحاله
وارد کلبه شدیم ،کاناپه و مبل ،کلی گل و گیاه وشومینه چوبی ،پله میخورد میرفت بالا رفتم بالا دیواراش از شیشه بود جوری که بیرون رو میتونستی ببینی هواهم بارونی نمای قشنگی داشت ،رفتم پایین و وسایل ها رو از توی ماشین بیارم رفتم بیرون کلبه یه گودال اب بزرگ بود دوباره چهره همون پسره رو دیدم و کلی ترسیدم دیدم که از توی اب داره نگاهم میکنه و یه پوزخند شیطانی زد و چشمامو بستم وقتی باز کردم دیگه چهرشو توی اون گودال اب ندیدم
وسایل هارو از توی ماشین در اوردم و ساک خودم و رزی رو بردم بالا توی اتاق(عکس خونه و اتاق موقتی میزارم بعد پاک میشه)
و اومدم پایین یه چیزی برای شام درست کردیم و دور هم خوردیم سون بی گفت من میرم بخابم اون رفت خابید روی کاناپه
رزی:نظرت چیه توی این هوای بارونی فیلم عاشقانه ببینیم
دا یون: ن بیا یه فیلم باحال ببینم
رزی:اوک ولی عاشقانه هم باشه ها
دا یون:اوک بریم
یه فیلم گذاشتیم و وسطای فیلم رزی خابش برد منم کم کم داشت چشمام بسته میشد که بغلش کردم وبردمش بالا روی تخت خابیدیم و فقط خیره شده بودم به بیرون که بارون میزد روی برگ درختا و گل ها حس خوبی داشتم ....
سون بی:پس تو برو عقب بخاب یکم با رزی ،من کلید کلبه رفیقمو گرفتم شب میریم اونجا
دا یون:باشه ممنون رزی میشه بغلم کنی
رزی:اره عشق من
هوا بارونی بود داشت بارون شدید میومد حتی از اون موقع هم شدید تر شده بود خاب بودیم که دیدم یهو ماشین وایساد
دا یون: چی شده چرا وایسادی
سون بی:یه مشکل فنی هست الان درستش میکنم ولی یه مشکل دیگه داریم
دا یون: چه مشکلی
سون بی: اچار نداریم شما همینجا تو ماشین بمونید تا من بیام نمیخاد رزی رو بیدار کنی الان سگ میشه
دا یون:باشه پس زود بیا من اینجا تنهایی میترسم
سون بی:اومدم بابا یه دقیقس
سون بی از ماشین دور شد همه جا را مه گرفته بود و دیگه نتونستم سایه سون بی رو ببینم،۵ دقیقه بعد یه مرد قد بلند که فقط سایش پیدا بود اومد سمت ماشین و دست کاری کرد و یکم که دقت کردم دیدم همون پسرس که توی اون گودال اب دیدم خیلی ترسیدم و چشمامو بستم ،سون بی اومد
سون بی:شما دست به ماشین زدین
دا یون:(تا فهمیدم ماشین کاری اون پسرس چیزی نگفتم)ن مگه چی شده
سون بی:مشکلش بر طرف شده انگار کسی درستش کرده مطمئنی کسی نیومده اینجا
دا یون:اره بابا کسی نیومده بیا تو ماشین حتما موتورش داغ کرده بوده بیا بریم خستم کی میرسیم به اون کلبه
سون بی:یه ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم
دا یون:اوکی
کل راه فقط فکرم اون پسره بود ،رسیدیم به کلبه صاف وسط جنگل بود،از اونجایی که شانس باهامون یار بود خدارو شکر جاده داشت برای ماشین
دا یون:اینه ؟
سون بی:اره کلبه دنجیه خیلی داخلش حس خوبی به ادم میده
دا یون:اره چه باحاله
وارد کلبه شدیم ،کاناپه و مبل ،کلی گل و گیاه وشومینه چوبی ،پله میخورد میرفت بالا رفتم بالا دیواراش از شیشه بود جوری که بیرون رو میتونستی ببینی هواهم بارونی نمای قشنگی داشت ،رفتم پایین و وسایل ها رو از توی ماشین بیارم رفتم بیرون کلبه یه گودال اب بزرگ بود دوباره چهره همون پسره رو دیدم و کلی ترسیدم دیدم که از توی اب داره نگاهم میکنه و یه پوزخند شیطانی زد و چشمامو بستم وقتی باز کردم دیگه چهرشو توی اون گودال اب ندیدم
وسایل هارو از توی ماشین در اوردم و ساک خودم و رزی رو بردم بالا توی اتاق(عکس خونه و اتاق موقتی میزارم بعد پاک میشه)
و اومدم پایین یه چیزی برای شام درست کردیم و دور هم خوردیم سون بی گفت من میرم بخابم اون رفت خابید روی کاناپه
رزی:نظرت چیه توی این هوای بارونی فیلم عاشقانه ببینیم
دا یون: ن بیا یه فیلم باحال ببینم
رزی:اوک ولی عاشقانه هم باشه ها
دا یون:اوک بریم
یه فیلم گذاشتیم و وسطای فیلم رزی خابش برد منم کم کم داشت چشمام بسته میشد که بغلش کردم وبردمش بالا روی تخت خابیدیم و فقط خیره شده بودم به بیرون که بارون میزد روی برگ درختا و گل ها حس خوبی داشتم ....
۵۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.