سرنوشت شوم p7
سرنوشت شوم p7
دا یون:بچه ها یه چیزی روی شونم داره حرکت میکنه چیه من میترسم(جیغ)
رزی:یااا د...دا یون نترسیا باشه ،نترس الان
سون بی:یا موسی تکون نخور....م...مار ...مار
دا یون:(جیییغ)ووییییی ن ن ن ن میترسم توروخدا برش دار وایی
رزی:وایسا برم چوب بیارم بزنم تو سرش
سون بی:تکون نخور چشماتو ببند
دا یون:زود بیا فقط
چشمامو بستم و اونا رفتن ،از ترس چشمامو باز نمیکردن فقط فهمیدم یه نور خیلی روشن داره میتابه به چشمم چشمامو یه کوچولو باز کردم فقط دوتا بال سفید بزرگ دیدم به خاطر همین ترسیدم و چشمامو بستم و جیغ زدم
رزی و اینا اومدن
رزی:عه پس کو مارِ فراریش دادی
سون بی:کو مار چکارش کردی،نکنه خوردیش ،یا البفضل تو کی هسی کو دا یون
دا یون: کم چرت و پرت بگو مرتیکه شل مغز ماره رفت ،وایییی اون که روی اون درختس فقط بیاید بریم
از ترس پاشدیم و پا به فرار گذاشتیم
دا یون:بدویید زود باشید بدووو
رزی:وای وایسا نفسم بالا نمیاد صبر کن بابا هوف خیلی دور شدیم خوبه دیگه
دا یون:خب وایسید خوبه
سون بی:هوا بارونیه ، عا داره بارون میاد باید زود برگردیم تا شدید نشده
دا یون:ایش بدبختی پشت بدختی زود باشید بیاید اینجا بریم زیر این سنگ بزرگه
رزی:اره جای خوبیه بریم زیر این سنگ بزرگه
رفتیم زیر سنگه موندیم و گوشی هامون انتن نمیداد که زنگ بزنیم کسی بیاد از اینجا ببرتمون .....
رزی:من گوشیم انتن داره زنگ بزنم به کی
دا یون:خنگ خدا زنگ بزن جونگ کوک
رزی: من نمیخام باهاش حرف بزنم
دا یون: بده من گوشیتو
رزی:براچی
دا یون:میدی بازنم در پوزت انگل
گوشیشو گرفتم و زنگ زد جونگ کوک ،چون فکر میکرد رزی جواب داد
جونگ کوک:الو سلام عزیزم
دا یون:سلام خنگ من چطوری
جونگ کوک:به به سلام عخش خوشگل
دا یون:هووووی
جونگ کوک:باشه بابا دختره خنگ خوبه،بهت مهربونی نیومده
دا یون:اینارا ول کن الان انتن گوشی میپره ،جونگ کوک یادته با شوگا اومدیم جنگل بارون گرفت رفتیم زیر اون سنگ بزرگه که نمیخام بعدشو دیگه بگم یادته
جونگ کوک:اها اره اونجا که تصادفی افتادم روت و چیز شد و یونگی قرار بود جرم بده اره یادم براچی
دا یون:هنوز همون پسره همیشگی تصادفی بو ها ،ول کن ما با رزی و داداشش اونجاییم داره بارون میاد شدید راه کلبه رو گم کردیم
جونگ کوک:اها فهمیدم باشه الان سریع حرکت میکنم و میام
(شرط پارت بعد:۴۰ کامنت:۱۰ لایک )
دا یون:بچه ها یه چیزی روی شونم داره حرکت میکنه چیه من میترسم(جیغ)
رزی:یااا د...دا یون نترسیا باشه ،نترس الان
سون بی:یا موسی تکون نخور....م...مار ...مار
دا یون:(جیییغ)ووییییی ن ن ن ن میترسم توروخدا برش دار وایی
رزی:وایسا برم چوب بیارم بزنم تو سرش
سون بی:تکون نخور چشماتو ببند
دا یون:زود بیا فقط
چشمامو بستم و اونا رفتن ،از ترس چشمامو باز نمیکردن فقط فهمیدم یه نور خیلی روشن داره میتابه به چشمم چشمامو یه کوچولو باز کردم فقط دوتا بال سفید بزرگ دیدم به خاطر همین ترسیدم و چشمامو بستم و جیغ زدم
رزی و اینا اومدن
رزی:عه پس کو مارِ فراریش دادی
سون بی:کو مار چکارش کردی،نکنه خوردیش ،یا البفضل تو کی هسی کو دا یون
دا یون: کم چرت و پرت بگو مرتیکه شل مغز ماره رفت ،وایییی اون که روی اون درختس فقط بیاید بریم
از ترس پاشدیم و پا به فرار گذاشتیم
دا یون:بدویید زود باشید بدووو
رزی:وای وایسا نفسم بالا نمیاد صبر کن بابا هوف خیلی دور شدیم خوبه دیگه
دا یون:خب وایسید خوبه
سون بی:هوا بارونیه ، عا داره بارون میاد باید زود برگردیم تا شدید نشده
دا یون:ایش بدبختی پشت بدختی زود باشید بیاید اینجا بریم زیر این سنگ بزرگه
رزی:اره جای خوبیه بریم زیر این سنگ بزرگه
رفتیم زیر سنگه موندیم و گوشی هامون انتن نمیداد که زنگ بزنیم کسی بیاد از اینجا ببرتمون .....
رزی:من گوشیم انتن داره زنگ بزنم به کی
دا یون:خنگ خدا زنگ بزن جونگ کوک
رزی: من نمیخام باهاش حرف بزنم
دا یون: بده من گوشیتو
رزی:براچی
دا یون:میدی بازنم در پوزت انگل
گوشیشو گرفتم و زنگ زد جونگ کوک ،چون فکر میکرد رزی جواب داد
جونگ کوک:الو سلام عزیزم
دا یون:سلام خنگ من چطوری
جونگ کوک:به به سلام عخش خوشگل
دا یون:هووووی
جونگ کوک:باشه بابا دختره خنگ خوبه،بهت مهربونی نیومده
دا یون:اینارا ول کن الان انتن گوشی میپره ،جونگ کوک یادته با شوگا اومدیم جنگل بارون گرفت رفتیم زیر اون سنگ بزرگه که نمیخام بعدشو دیگه بگم یادته
جونگ کوک:اها اره اونجا که تصادفی افتادم روت و چیز شد و یونگی قرار بود جرم بده اره یادم براچی
دا یون:هنوز همون پسره همیشگی تصادفی بو ها ،ول کن ما با رزی و داداشش اونجاییم داره بارون میاد شدید راه کلبه رو گم کردیم
جونگ کوک:اها فهمیدم باشه الان سریع حرکت میکنم و میام
(شرط پارت بعد:۴۰ کامنت:۱۰ لایک )
۴۷.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.