سرنوشت شوم p4
سرنوشت شوم p4
دا یون:مراقب خودت باش داداشی خوشتیپم ماچ به کلت بای
یه چشمک زدم و براش قلب گرفتم و با ماشین از خونه زدم بیرون و رفتم دنبال رزی که برسم جنگل داداشش هم هم سن شوگا بود با شوگا رفیق فابریک بودن
دا یون:رزی (بوق زدم)بدوووو شب میشه
رزی:(اومد تو ماشین)سلام سلام عشق دل خودم چطوری نفس
دا یون:نمیخای یه بوس مهمونمون کنی تازه از امریکا برگشتی
رزی:وای ببخشید دورت بگردم اصلا حواسم نیست این چند روزه فقط دارم روی طرح لباسا کار میکنم خوبه خودت میدونی چقدر سخته طراحی لباس
دا یون:اره منم انقدر طرح دارم هنوز نکشیدم،پس کو برادرت سون بی ؟
رزی:بابا الان میادش مثل یونگیه هی لفطش میده هرجا بخاد بره تا موهاشو درست کنه و عطر بزن صبح شده حرف منم که گوش نمیده خودت زنگش بزن
دا یون:یونگی دوم،الان خودم زنگش میزنم
الو سون بدو دیگه به شب میخوریم تو جاده زود باش
سون بی:سلام سلام اینا اومدم پایین کم غر غر کنید
در ماشین رو باز کرد و اومد داخل ماشین نشست
دا یون:واییی این چه عطریه تو هم مثل شوگایی این عطر چرت و پرت هارو میگیره اه مجبورم تو این سرما پنجره را بکشم پایین از دست تو
سون بی:یاااا من این بو رو خیلی دوست دارم بعدشم شما دخترا فقط بلدین غر به جون ادم بزنین حرکت کن دیگه
دا یون:میزنم دهنتا ،پسره خل
رزی:هی بپه ها بس کنید سن خر پیره را دارید دعوا میکنید
سون بی:ایش دختره خرفت
دا یون:ببین داداشت چی میگه عه ،بز کوهی
رزی:سون بی یه کلمه دیگه حرف بزن تا با لگد پرتت کنم بیروت از ماشین
سون بی:ایش .....خیر سرتون من بزرگترم هوف حرگت کن بابا شب شد
دا یون:تو نمیخاد نظر بدی پسره چلمنگ
سون بی:وِوِوِ.....
حرکت کردیم یه دو سه ساعتی راه داشتیم تا جنگل به خاطر همین خسته شده بودم و تو جاده یه سوپر مارکت بود و هوا هم بارون بود داشت بارون میومد ماشین رو نگه داشتم
دا یون:من میخام یه چیزی بگیرم بخورم گشنمه شما چی میخورید
رزی:برا من شیر موز بگیر
دا یون:چون کوک میخوره توهم میخوری
رزی:کم چرت و پرت بگو من دیگه دوسش ندارم خودتم میدونی کات کردیم
دا یون:باشه بابا،سون بی تو چی میخوری
سون بی:یه کیکو شیر کاکائو
دا یون:باشه پس بشینید تا منم بیام
از ماشین که پیاده شدم به خاطر بارون شدید همه جا رو اب گرفته بود گودالی ها رفتم و وسایل خوراکی رو گرفتم داشتم برمیگشتم به سمت ماشین که نگاهم به گودال اون طرفی افتاد
یه صورت پسر داخلش افتاده بود که یه چتر قرمز هم دستش بود ،خیلی ترسیده بودم گفتم حتما جن زده شده پامو کوبوندم داخل گودال و قیافش محو شد نا پدید شد منم با ترس رفتم سوار ماشین شدم
سون بی:چیزی شده
رزی:چی شد چته انگار جن زده شدی
دا یون:ها؟ن هیچی نیست سرم درد میکنه ،سون بی میشه تو رانندگی کنی
سون بی:باشه پس برو عقب
دا یون:مراقب خودت باش داداشی خوشتیپم ماچ به کلت بای
یه چشمک زدم و براش قلب گرفتم و با ماشین از خونه زدم بیرون و رفتم دنبال رزی که برسم جنگل داداشش هم هم سن شوگا بود با شوگا رفیق فابریک بودن
دا یون:رزی (بوق زدم)بدوووو شب میشه
رزی:(اومد تو ماشین)سلام سلام عشق دل خودم چطوری نفس
دا یون:نمیخای یه بوس مهمونمون کنی تازه از امریکا برگشتی
رزی:وای ببخشید دورت بگردم اصلا حواسم نیست این چند روزه فقط دارم روی طرح لباسا کار میکنم خوبه خودت میدونی چقدر سخته طراحی لباس
دا یون:اره منم انقدر طرح دارم هنوز نکشیدم،پس کو برادرت سون بی ؟
رزی:بابا الان میادش مثل یونگیه هی لفطش میده هرجا بخاد بره تا موهاشو درست کنه و عطر بزن صبح شده حرف منم که گوش نمیده خودت زنگش بزن
دا یون:یونگی دوم،الان خودم زنگش میزنم
الو سون بدو دیگه به شب میخوریم تو جاده زود باش
سون بی:سلام سلام اینا اومدم پایین کم غر غر کنید
در ماشین رو باز کرد و اومد داخل ماشین نشست
دا یون:واییی این چه عطریه تو هم مثل شوگایی این عطر چرت و پرت هارو میگیره اه مجبورم تو این سرما پنجره را بکشم پایین از دست تو
سون بی:یاااا من این بو رو خیلی دوست دارم بعدشم شما دخترا فقط بلدین غر به جون ادم بزنین حرکت کن دیگه
دا یون:میزنم دهنتا ،پسره خل
رزی:هی بپه ها بس کنید سن خر پیره را دارید دعوا میکنید
سون بی:ایش دختره خرفت
دا یون:ببین داداشت چی میگه عه ،بز کوهی
رزی:سون بی یه کلمه دیگه حرف بزن تا با لگد پرتت کنم بیروت از ماشین
سون بی:ایش .....خیر سرتون من بزرگترم هوف حرگت کن بابا شب شد
دا یون:تو نمیخاد نظر بدی پسره چلمنگ
سون بی:وِوِوِ.....
حرکت کردیم یه دو سه ساعتی راه داشتیم تا جنگل به خاطر همین خسته شده بودم و تو جاده یه سوپر مارکت بود و هوا هم بارون بود داشت بارون میومد ماشین رو نگه داشتم
دا یون:من میخام یه چیزی بگیرم بخورم گشنمه شما چی میخورید
رزی:برا من شیر موز بگیر
دا یون:چون کوک میخوره توهم میخوری
رزی:کم چرت و پرت بگو من دیگه دوسش ندارم خودتم میدونی کات کردیم
دا یون:باشه بابا،سون بی تو چی میخوری
سون بی:یه کیکو شیر کاکائو
دا یون:باشه پس بشینید تا منم بیام
از ماشین که پیاده شدم به خاطر بارون شدید همه جا رو اب گرفته بود گودالی ها رفتم و وسایل خوراکی رو گرفتم داشتم برمیگشتم به سمت ماشین که نگاهم به گودال اون طرفی افتاد
یه صورت پسر داخلش افتاده بود که یه چتر قرمز هم دستش بود ،خیلی ترسیده بودم گفتم حتما جن زده شده پامو کوبوندم داخل گودال و قیافش محو شد نا پدید شد منم با ترس رفتم سوار ماشین شدم
سون بی:چیزی شده
رزی:چی شد چته انگار جن زده شدی
دا یون:ها؟ن هیچی نیست سرم درد میکنه ،سون بی میشه تو رانندگی کنی
سون بی:باشه پس برو عقب
۶۷.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.