رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_40
بعد از خوردن شام برا پسرا چایی بردم و رفتم توی اتاق ارش یکم فضولی کنم یکم روی تختش دراز کشیدم و....

با حس اینکه چیزی دورمه از جام پریدم دیدم ارشه هنوز زمان و مکانو درک نمیکردم یکم چشامو مالیدم و دیدم ساعت چهار صبحه

توی تخت ارش بودم و دستشو دورم حلقه کرده بود یکم فکر کردم یادم اومد ک دیشب اینجا خابم برده بود خاستم از جام بلند شم که صدای ارش بلند شد

+بگیر بخواب ماهک تکون نخور بچه

اروم گفتم

_ارش میخام برم تو اتاقم میشه اون دستای گندتو باز کنی

همونجور که چشاش بسته بود گف

+نچ نمیشه خودت با پای خودت اومدی پس بگیر بخواب منم فردا کار ندارم تا نه ده صبح همینجا لالا میکنی

حرصی گفتم

_ارشششش میخام برم توی تخت خودم

دوباره مثل بچه لجوجا گف

+نچچچچچ نمیشه

_خیلی خب ولی منم نمیزارم تا صبح بخوابی بعد نگی اذیتم کردی

+اوکی کوچولو هرکاری از تنت برمیاد انجام بده

تو بغلش چرخیدم و حالا مقابلش بودم ریشه ی لباسمو گرفتم تو دستم و کردم تو بینیش که سه متر پرید بالا و برو خودش نیاورد و باز خابید

همون ریشه رو دوباره کردم تو گوشش که یکی از دستامو کرد زیر تنش با اون یکی دستم ته ریششو میکندم که حرصی شد و اون یکی دستمو هم گرفت

نیم ساعتی خابید که شروع کردم با پام زدم تو پاش و دوتا پامو هم با پاهای گندش گیر انداخت دیگه عملا هیچ کاری نمیتونسم کنم و هرچی تقلا کردم دست و پامو ازاد کنم نشد اونم ریز ریز میخندید

منم زورم گرفت زبونمو زدم به صورتش که چشاش یدفه باز شد اول با تعجب بم نگاه کرد بعد شروع کرد بلند بلند خندیدن و وقتی ساکت شد گفت

+ماهک مگه تو هاپویی که لیس میزنی

لجوجانه گفتم

_خب میخام برم تو تخت خودم

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۷)

#رمان_ماهک #پارت_41دوباره چشاشو بست و گفت +اذیت نکن دیگه بخو...

#رمان_ماهک #پارت_42ارش: اماده شو شامو بریم بیرون همونجور که ...

#رمان_ماهک #پارت_39سری تکون دادم و گفتم خیلی خوبه خنده ی بلن...

#رمان_ماهک #پارت_38وقتی از خواب بیدار شدم اومد توی اتاق و با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط