رمان ماهک پارت 41
#رمان_ماهک #پارت_41
دوباره چشاشو بست و گفت
+اذیت نکن دیگه بخواب چیزی تا صبح نمونده
ناچارا همونجا خابیدم و صبح با صداهای ارش که میگفت بلند شو درستو بخون از خواب بیدار شدم ساعت هفت بود کش و قوسی به خودم دادم که گف
+اوووووووووووووو دست و پات کش نیاد
خندیدم و رفتم بیرون از اتاق مبحث سختی رو میخوندم و اصلا متوجه نمیشدم چی گفته و حسابی کلافه بودم
ارش اومد داخل و پرسید
+ماهک شارژر منو ندیدی؟
با قیافه کلافه ای گفتم
_چرا دیدم
+عه کجاست
_سر گور من
با قیافه ای که سعی میکرد خندشو پنهون کنه اومد و نشست روی یکی از صندلیا و کتابو گزاشت جلو خودش، شروع کرد توضیح دادن و دقیق همه چیو میگفت و بعد کتاب تستمو گزاشت جلوشو شروع کرد تستارو حل کردن
کتابو داد دستم و گفت حالا تو حل کن با روش من، تستارو حل میکردم وخیلی خوب بود کلی ذوق کردم لوازمشو اورد تو اتاق کنارم کاراشو انجام میداد و منم تستارو میزدم
زیستو تموم کردم خیلی خوشال بودم اما برای امروز دوتا فصل رو گزاشته فصل بعدی رو باز کردم اما دیگه روم نمیشد بگم اینو هم بهم یاد بده
خودش کتابمو برداشت و کامل فصلو برام توضیح داد و مثل قبل بهم یاد داد که چطور تستای این فصلو باید بزنم تستای فصل که تموم شد از خوشحالی خم شدم و لپشو زود بوسیدم دستامو بهم زدم و کتابارو گزاشتم کنار
به خودم کش و قوسی دادم که تازه چشمم خورد به ارش که از کار من تعجب کرده لپام از خجالت سرخ شد اما بروی خودم نیاوردم و رفتم توی اشپز خونه دوتا لیوان اب پرتقال برداشتم و بردم توی اتاق
لیوانو بی هیچ حرفی گزاشتم جلوش خودمم نشستم پشت میز و شروع کردم به خوندن یکساعتی بعد اون رفتش و من همچنان در حال خوندن بودم و تا شب توی اتاق بودم که ارش در اتاقو زد
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دوباره چشاشو بست و گفت
+اذیت نکن دیگه بخواب چیزی تا صبح نمونده
ناچارا همونجا خابیدم و صبح با صداهای ارش که میگفت بلند شو درستو بخون از خواب بیدار شدم ساعت هفت بود کش و قوسی به خودم دادم که گف
+اوووووووووووووو دست و پات کش نیاد
خندیدم و رفتم بیرون از اتاق مبحث سختی رو میخوندم و اصلا متوجه نمیشدم چی گفته و حسابی کلافه بودم
ارش اومد داخل و پرسید
+ماهک شارژر منو ندیدی؟
با قیافه کلافه ای گفتم
_چرا دیدم
+عه کجاست
_سر گور من
با قیافه ای که سعی میکرد خندشو پنهون کنه اومد و نشست روی یکی از صندلیا و کتابو گزاشت جلو خودش، شروع کرد توضیح دادن و دقیق همه چیو میگفت و بعد کتاب تستمو گزاشت جلوشو شروع کرد تستارو حل کردن
کتابو داد دستم و گفت حالا تو حل کن با روش من، تستارو حل میکردم وخیلی خوب بود کلی ذوق کردم لوازمشو اورد تو اتاق کنارم کاراشو انجام میداد و منم تستارو میزدم
زیستو تموم کردم خیلی خوشال بودم اما برای امروز دوتا فصل رو گزاشته فصل بعدی رو باز کردم اما دیگه روم نمیشد بگم اینو هم بهم یاد بده
خودش کتابمو برداشت و کامل فصلو برام توضیح داد و مثل قبل بهم یاد داد که چطور تستای این فصلو باید بزنم تستای فصل که تموم شد از خوشحالی خم شدم و لپشو زود بوسیدم دستامو بهم زدم و کتابارو گزاشتم کنار
به خودم کش و قوسی دادم که تازه چشمم خورد به ارش که از کار من تعجب کرده لپام از خجالت سرخ شد اما بروی خودم نیاوردم و رفتم توی اشپز خونه دوتا لیوان اب پرتقال برداشتم و بردم توی اتاق
لیوانو بی هیچ حرفی گزاشتم جلوش خودمم نشستم پشت میز و شروع کردم به خوندن یکساعتی بعد اون رفتش و من همچنان در حال خوندن بودم و تا شب توی اتاق بودم که ارش در اتاقو زد
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۱k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.