رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_38
وقتی از خواب بیدار شدم اومد توی اتاق و با لحن دستوری گفت لباساتو بپوش بریم بیرون و رفت!

کمتر از پنج دقیقه مانتو شلوار و شالی پوشیدم و رفتم پایین ده دقیقه ای بعد اونم اومد پایین و رفتیم وسط راهی که نمیدونم قرار بود به کجا بریم برگشت سمتم و گفت

نکنه حامله ای انقدر میاری بالا و حالت بده! این حالات تو اصلا طبیعی نیس

برگشتم سمتش پوزخندی زدم و چیزی نگفتم

دوباره گفت

+البته مطمعنم که بچه من نیس

عوضی چطور تحقیرم می‌کرد

کامل برگشتم سمتش و گفتم

_اره بچه تو نیس اصلا چرا باید بچه ی تو باشه وقتی من ازت متنفرم چرا باید موجودی رو توی خودم پرورش بدم ک از وجود تو هس دندوناشو از حرص بهم میسایید و ادامه دادم خب عزیزم داشتی میگفتی که بچه تو نیس نظر خودت چیه بچه سهیله یا رامین هوم کدومش؟ نظرت رو کدومشه؟

خیلی غافلگیرانه با پشت دست کوبید تو دهنم و همزمان با دادی گفت

+خفه شو

همون لحظه دور زدو مسیر رفته رو برگشت دیگه برام این کتکاش عادی شده بود عکس العملی نشون ندادم

پشت چراغ قرمز بودیم دستش روی دنده بود و بخاطر خونی که از لبم اومده بود خونی شده بود دستمال مرطوبی از توی کیفم دراوردم و کشیدم پشت دستش

از زیر چشام میدیدم که با تعجب نگام میکنه چیزی نگفتم روشو برگردوند به سمت شیشه ی بغلیش و منم وقتی کامل تمیزش کردم تکیه دادم به در طرف خودم

رسیدیم در خونه ماشینو برد داخل و پیاده شدیم و همون لحظه زنگ زد به یکی و گفت که بیاد دنبالش تا باهم برن بیرون رفت تو اتاقش و لباساشو عوض کرد

یه دست لباس خیلی شیک پوشید و با یکی از بهترین اتکلنشم دوش گرفته بود اومد پایین و گفت

+چطوره

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱۷)

#رمان_ماهک #پارت_39سری تکون دادم و گفتم خیلی خوبه خنده ی بلن...

#رمان_ماهک #پارت_40بعد از خوردن شام برا پسرا چایی بردم و رفت...

#رمان_ماهک #پارت_37نظرش برام مهم نبود یه راس رفتم توی اشپز خ...

#رمان_ماهک #پارت_36بعد از تموم شدنش گزاشتمش روی میز چقدر خوش...

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

وقتی توی دعوا تحریکش میکنی#چهار_پارتی #استری_کیدز #بنگ_چان ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط