داستان جالب
#داستان_جالب
شخصی در جنگل قدم میزد که ناگهان صدای شیر وحشتناک به گوشش رسید،
به پشت سرش نگاه کرد دید که شیر گرسنه ای به سرعت به سمتش می آید.
مرد بلا فاصله پا به فرار گذاشت،ناگهان شخص مذکور چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به طرف پاین آویزان است سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب محکم گرفته آویزان بود.
شخص نفس تازه کشید شخص متوجه شد که در درون چاه اژدهای بزرگ برای بلعیدن شخص لحظه شماری میکند.شخص برای نجات از شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد که دو موش سیاه و سفید دارن از پایین چاه از طناب بالا می آیند،
وهم زمان طناب را میخورند ومی بلعند،
شخص بسیار ترسیده بود باشتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد.
تا موش ها سقوط کنند اما فایده نداشت،و ازشدت تکان دادن تناب داشت با دیوار چاه برخورد میکرد.
ناگهان متوجه شد که بدنش با چیز نرم بر خورد میکند.
خوب که نگاه کرد دید کندویی عسلی در دیوار چاه قراردارد.
ودستش که آغشته به عسل بود لیسید و لذت برد.
و شروع کرد به خوردن عسل شیر،اژدها،وموش هارا فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت کننده ای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد.
ونزد عالمی رفت و تفسیر خوابش را پرسید.آن عالم به او گفت تفسیر خواب تو بسیار ساده است.
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت( عزراییل بود) .....
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت بود....
طنابی که در آن آویزان بودی همان عمرت است......
و موش های سیاه و سفید که طناب را میخوردن همان شب و روز هستتند که عمر ترا میگیرند.
شخص گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
عسل همان دنیا است که از لذت و شیرنی آن مرگ حساب و کتاب را فراموش کرده ای
شخصی در جنگل قدم میزد که ناگهان صدای شیر وحشتناک به گوشش رسید،
به پشت سرش نگاه کرد دید که شیر گرسنه ای به سرعت به سمتش می آید.
مرد بلا فاصله پا به فرار گذاشت،ناگهان شخص مذکور چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به طرف پاین آویزان است سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب محکم گرفته آویزان بود.
شخص نفس تازه کشید شخص متوجه شد که در درون چاه اژدهای بزرگ برای بلعیدن شخص لحظه شماری میکند.شخص برای نجات از شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد که دو موش سیاه و سفید دارن از پایین چاه از طناب بالا می آیند،
وهم زمان طناب را میخورند ومی بلعند،
شخص بسیار ترسیده بود باشتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد.
تا موش ها سقوط کنند اما فایده نداشت،و ازشدت تکان دادن تناب داشت با دیوار چاه برخورد میکرد.
ناگهان متوجه شد که بدنش با چیز نرم بر خورد میکند.
خوب که نگاه کرد دید کندویی عسلی در دیوار چاه قراردارد.
ودستش که آغشته به عسل بود لیسید و لذت برد.
و شروع کرد به خوردن عسل شیر،اژدها،وموش هارا فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت کننده ای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد.
ونزد عالمی رفت و تفسیر خوابش را پرسید.آن عالم به او گفت تفسیر خواب تو بسیار ساده است.
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت( عزراییل بود) .....
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت بود....
طنابی که در آن آویزان بودی همان عمرت است......
و موش های سیاه و سفید که طناب را میخوردن همان شب و روز هستتند که عمر ترا میگیرند.
شخص گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
عسل همان دنیا است که از لذت و شیرنی آن مرگ حساب و کتاب را فراموش کرده ای
۶.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.