آغوش سایه
پارت سوم❤️💙🖤
از زبان شدو
بیدار شد
سونیک:من کجام
شدو:منو می بینی
سونیک:نه شدو ولم کن
شدو:متاسفم من زود عصبانی میشم
سونیک:ولم کن
شدو:سونیک لطفا بهم توجه کن
سونیک:تو کردی وقتی داشتم از درد جیغ می زدم تو حتی بهم رحم هم نکردی
شدو:میدونم من خیلی متاسفم
سونیک:برو لطفا خسته ام
از زبان سونیک
شدو بلند کرد و بغلم کرد و جای زخمی که روی کمرم مونده بود نوازش کرد
شدو:من آدم وحشتناکی هستم
سونیک:چی نه
شدو:پس چرا منو نمی بخشی
سونیک:باشه می بخشمت
شدو:واقعا؟
سونیک: آره معلومه
شدو:ممنون تو خیلی مهربانی
سونیک:ممنون.... امم راستی چرا اون موقع چشمات تغییر رنگ دادند
شدو:راستش من یک خونآشام هستم
سونیک:وات
شدو:خانواده من توسط هیولا ها کشته شدند و من همراه خواهرم ماریا فقط نجات پیدا کردیم
از زبان سونیک
سونیک دستشو دور صورتم قاب کرد
سونیک:گریه نکن لطفا
شدو:باشه ببخشید راستی چیزی نمی خوای
سونیک:نه ممنون خوبم
شدو:مطمئنی؟
سونیک: آره فقط خوشحال باش منم خوبم
شدو:اوممم...مرسی
رفتم بیرون دیدم ماریا اونجاست
ماریا:به هوش آمد
شدو: آره
ماریا:خدا را شکر....خوبه؟؟؟
شدو:خوبه
ماریا:چقدر زدیش
شدو:خیلی
ماریا:دیوونه شدی اون فقط ۱۵ سالشه
شدو:ماریا لطفا بس کن حال ندارم
ماریا:کی حال داشتی
شدو:برایش غذا درست کن
ماریا:امر دیگری ندارید
شدو:برای منم یک کیلو گوشت و دو تا تخم مرغ و دو کیلو برنج درست کن
ماریا: ماشاءالله
شدو:در ضمن برو یک شانه تخم مرغ بخر
ماریا:پولشو بده
شدو:خودت نداری؟؟؟؟؟؟؟
ماریا:جناب خان کل پول های منو برداشتی
شدو: آهان.....خب باشه بیا
ماریا:خوبه ولی تو هم مثل اینکه خوب نیستی
شدو:برو غذا درست کن
ماریا:خودت درست کن
شدو:لجبازی نکن.....برو
ماریا:ایشششش....باشه
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.