ادامه پارت 47
ادامه پارت 47
یکی زد تو شکم جونگکوک و گفت:
م.ج:واقا خیلی زیبایی پسرم کار خوبی کرده تورو انتخاب کرده.
جونگکوک.ات:چی؟
ات:عام بله.من برم براتون قهوه بیار.
یه قهوه ای رات بیارم جونگکوک این ورش ناپیدا باشه.
رفتم تو اشپزخونه.
قهوه هارو ریختم که خدمتکارمون اومد
ات:ببخشید تو قهوه داماد چی میریزن
خدمتکار که مسن بود و هنوز ازدواج نکرده بود گفت:
خدمتکار:من ۴تا خاستگار داشتم واس همشون نمک ریختم
ات:اها پس من فلفل میریزم.
تو قهوش پر کردم فلفل و هم زدم.
ات:این دیگه معجون سم توعه قراره باد کنی داداش.
قهوه هارو بردم و به همشون دادم و اونی که توش فلفل بود بردم سمت کوک.
جونگکوک:ممنون من قهوه نمیخورم.
اروم گفتم:
ات:عزیزم نخوری کسی زنت نمیشه بخور یالا.
لبخندی زد و قهوه رو برداشت و یهو کلا سر کشید
یا جد بنگتن اینکه دیگ میرسه به بمب بست.
کل صورتش سرخ شد ویهو شروع کرد به سرفه کردن.
اخی بچم.
لیا سمتم اومدو نیشگونی ازم گرفت
لیا:چه ابی برسر کردی؟ـ
ات:فلفل دلمه ای ریختم با تلخ ترین طعم
لیا:خدا برسه به دادشـ
مامانش بهش اب داد که خوب شد
اقای جعون گفتن.
ب.ج:خب دختر پسر برن تو اتاق باهم به توافق برسن.
بلند شدم که جیمین سر راهمون سبز شد.این باز فاز شارلاتان گرفت.
جیمین:بجز حرف زدن چیز دیگه ای نکنین.
کوک ذوق کنان گفت
جونگکوک:خیالت تخت!
دستمو گرفتو وارد اتاقم کرد خودشم وارد شدو درو قفل کرد.
جونگکوک:عشقم میدونی چیه
ات:چی؟عشقم هوش!
جونگکوک:باشه حالا بروسلی نشو به هر حال مال منی خوجگله.
ات:قیافت شبیه پشگله
جونگکوک:ای بابا.
ات:خب بریم سراغ...
دفتر یادداشتمو از زیر تخت کشیدم بیرون با دیدن اون دفتر بزرگ داد زد
جونگکوک:یا خدااااا این دیگه چیه واقا میخای گره فرانسوی بزنی؟
پوزخندی زدم:
ات:نخیر گلم این قرار داد مونه.
جونگکوک:فک کنم یادت رفته تو مجبوری باهام ازدواج کنی.
ات:خب باشه اینا رو میزاریم کنار فقط دو شرط دارم.
جونگکوک:عمرتون؟
ات:یک دانشگاه مجازه و میزاری برم.
جونگکوک:اوکی
ات:دو بهم دست نمیزنی!
جونگکوک:نخیر اصلا قرار نیست اینو قبول کنم من دوتا نینی میخام و اونم از تو.
ات:عزیزم مگه من کارخونه بچه سازیم؟
جونگکوک:اره گلم.
ات:نخیر بهم دست نمیزنی اوکی؟
جونگکوک:به یه شرط!
ات:هوم؟
کـ..ـمـ..ـرم رو گرفت و لـ..ـبـ..ـاش رو لـ..ـبـ..ـام نشست
تووشک بودم که ولم کرد
جونگکوک:باشه نمی کـ..ـنـ..ـمـ..ـت ولی میزاری بـ...ـبـ..ـوسمت!
ات:ولی..
جونگکوک:منم نیاز جـ..ـنـ..سی دارم!پس میزاری.
ات:هوف اوکی!
یکی زد تو شکم جونگکوک و گفت:
م.ج:واقا خیلی زیبایی پسرم کار خوبی کرده تورو انتخاب کرده.
جونگکوک.ات:چی؟
ات:عام بله.من برم براتون قهوه بیار.
یه قهوه ای رات بیارم جونگکوک این ورش ناپیدا باشه.
رفتم تو اشپزخونه.
قهوه هارو ریختم که خدمتکارمون اومد
ات:ببخشید تو قهوه داماد چی میریزن
خدمتکار که مسن بود و هنوز ازدواج نکرده بود گفت:
خدمتکار:من ۴تا خاستگار داشتم واس همشون نمک ریختم
ات:اها پس من فلفل میریزم.
تو قهوش پر کردم فلفل و هم زدم.
ات:این دیگه معجون سم توعه قراره باد کنی داداش.
قهوه هارو بردم و به همشون دادم و اونی که توش فلفل بود بردم سمت کوک.
جونگکوک:ممنون من قهوه نمیخورم.
اروم گفتم:
ات:عزیزم نخوری کسی زنت نمیشه بخور یالا.
لبخندی زد و قهوه رو برداشت و یهو کلا سر کشید
یا جد بنگتن اینکه دیگ میرسه به بمب بست.
کل صورتش سرخ شد ویهو شروع کرد به سرفه کردن.
اخی بچم.
لیا سمتم اومدو نیشگونی ازم گرفت
لیا:چه ابی برسر کردی؟ـ
ات:فلفل دلمه ای ریختم با تلخ ترین طعم
لیا:خدا برسه به دادشـ
مامانش بهش اب داد که خوب شد
اقای جعون گفتن.
ب.ج:خب دختر پسر برن تو اتاق باهم به توافق برسن.
بلند شدم که جیمین سر راهمون سبز شد.این باز فاز شارلاتان گرفت.
جیمین:بجز حرف زدن چیز دیگه ای نکنین.
کوک ذوق کنان گفت
جونگکوک:خیالت تخت!
دستمو گرفتو وارد اتاقم کرد خودشم وارد شدو درو قفل کرد.
جونگکوک:عشقم میدونی چیه
ات:چی؟عشقم هوش!
جونگکوک:باشه حالا بروسلی نشو به هر حال مال منی خوجگله.
ات:قیافت شبیه پشگله
جونگکوک:ای بابا.
ات:خب بریم سراغ...
دفتر یادداشتمو از زیر تخت کشیدم بیرون با دیدن اون دفتر بزرگ داد زد
جونگکوک:یا خدااااا این دیگه چیه واقا میخای گره فرانسوی بزنی؟
پوزخندی زدم:
ات:نخیر گلم این قرار داد مونه.
جونگکوک:فک کنم یادت رفته تو مجبوری باهام ازدواج کنی.
ات:خب باشه اینا رو میزاریم کنار فقط دو شرط دارم.
جونگکوک:عمرتون؟
ات:یک دانشگاه مجازه و میزاری برم.
جونگکوک:اوکی
ات:دو بهم دست نمیزنی!
جونگکوک:نخیر اصلا قرار نیست اینو قبول کنم من دوتا نینی میخام و اونم از تو.
ات:عزیزم مگه من کارخونه بچه سازیم؟
جونگکوک:اره گلم.
ات:نخیر بهم دست نمیزنی اوکی؟
جونگکوک:به یه شرط!
ات:هوم؟
کـ..ـمـ..ـرم رو گرفت و لـ..ـبـ..ـاش رو لـ..ـبـ..ـام نشست
تووشک بودم که ولم کرد
جونگکوک:باشه نمی کـ..ـنـ..ـمـ..ـت ولی میزاری بـ...ـبـ..ـوسمت!
ات:ولی..
جونگکوک:منم نیاز جـ..ـنـ..سی دارم!پس میزاری.
ات:هوف اوکی!
۹.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.