عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_38
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
نگاهی به کل اتاق انداختم.
بهترین سوئیت هتل رو داده بودن به ما...
بطرف اتاق رفتم و درشو باز کردم که دیدم تخت بالشت و پتو هاش همشون سفیده....
اینا یعنی چی آخه...
مگه من زنشم؟
جونگکوک اومد کنارم ایستاد...
جونگکوک :چیشده؟
با انگشت اشارم به تخت اشاره کردم که روشو ازم گرفت و به تخت خیره شد.
آب دهنشو صدا دار قورت داد و یک قدم عقب رفت...
جونگکوک :عام چیزه...یعنی چیزه یعنی اون چیزه
بطرفش برگشتم که خودشو جموجور کرد...
جونگکوک :تو روی تخت بخواب منم روی مبل
درست بود کنار هم خوابیدن اونم برای منو اون که به خون هم تشنه ایم بده ولی نمیتونه که روی مبل بخوابه
میخواست بره که دستشو گرفتم که بطرفم برگشت...
آنا :عام چیزه... ببین دوتاییمون روی تخت میخوابیم فقط بینمون یک بالشت میزاریم که چیزی نشه خب؟
به دستم که دستشو گرفتم بودم زل زد که سریع دستشو ول کردم.
دستی پشت گردنش کشید و سرشو به معنی باشه تکون داد که لبخندی زدم...
آنا :پس برو بیرون من لباس بپوشم بعد بیا
سری تکون داد که از اتاق رفت بیرون و در رو بست
سریع چمدونمو باز کردم که کم مونده بود گریم بگیره....
آنا :ایناااااا چیه دیگه
انواع لباس خوابای بازو رنگی...
اینا همش زیر سر جینو نامجونه... اون دوتا وقتی باهم باشن دیوونه میشن
آروم زدم تو پیشونیم و یا حالت زاری گفتم...
آنا :حالا چیکار کنم؟ من لباس خواب خرگوشیمو میخام
سری تکون دادم و دنبال یک لباس خوابی که پوشیده تر از همه باشه گشتم که یکی پیدا کردم که سورمه ای رنگ بود با یک روپوش خواب.
آب دهنمو قورت دادم و لباسمو عوض کردم و رفتم جلوی آینه قدی ایستادم...
رنگش کاملا به پوست سفیدم میومد و خوشگل شده بودم اگه البته شوهر داشتم
به افکارم خندیدم که کوک در زد.
سریع روی تخت شیرجه زدم خواستم پتو رو بکشم روم که جونگکوک در اتاق رو باز کرد و اومد داخل. تو شک لباسی که تنم کرده بودم بود که سریع پتو روی خودم کشیدم و نشستم...
آنا :لطفا منحرف نشو من...
دستشو به عنوان ساکت بالا آورد و گفت...
جونگکوک :مهم نیست
بطرف تخت اومد و تیشرتسو در اورد که با تعجب بهش نگاه کردم که کلافه گفت...
جونگکوک :عادت ندارم لباس تنم باشه فقط شلوار پامه
به سیکس پکای فوقالعادهاش زل زدم...
بدن فوقالعادهای داشت و تتو های دستش قشنگترش کرده بود
آب دهنمو صدا دار قورت دادم که جدی گفت...
جونگکوک :دید زدنت تموم شد؟
سریع سرمو پایان آوردم و دراز کشیدم. بالشت زیر سرمو وسط تخت گذاشتم تا باهم فاصله داشته باشیم.
کوک روی تخت دراز کشید و چراغ خوابو خاموش کرد
....
شرایط
35 لایک
۶۵کامنت
#𝒑𝒂𝒓𝒕_38
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
نگاهی به کل اتاق انداختم.
بهترین سوئیت هتل رو داده بودن به ما...
بطرف اتاق رفتم و درشو باز کردم که دیدم تخت بالشت و پتو هاش همشون سفیده....
اینا یعنی چی آخه...
مگه من زنشم؟
جونگکوک اومد کنارم ایستاد...
جونگکوک :چیشده؟
با انگشت اشارم به تخت اشاره کردم که روشو ازم گرفت و به تخت خیره شد.
آب دهنشو صدا دار قورت داد و یک قدم عقب رفت...
جونگکوک :عام چیزه...یعنی چیزه یعنی اون چیزه
بطرفش برگشتم که خودشو جموجور کرد...
جونگکوک :تو روی تخت بخواب منم روی مبل
درست بود کنار هم خوابیدن اونم برای منو اون که به خون هم تشنه ایم بده ولی نمیتونه که روی مبل بخوابه
میخواست بره که دستشو گرفتم که بطرفم برگشت...
آنا :عام چیزه... ببین دوتاییمون روی تخت میخوابیم فقط بینمون یک بالشت میزاریم که چیزی نشه خب؟
به دستم که دستشو گرفتم بودم زل زد که سریع دستشو ول کردم.
دستی پشت گردنش کشید و سرشو به معنی باشه تکون داد که لبخندی زدم...
آنا :پس برو بیرون من لباس بپوشم بعد بیا
سری تکون داد که از اتاق رفت بیرون و در رو بست
سریع چمدونمو باز کردم که کم مونده بود گریم بگیره....
آنا :ایناااااا چیه دیگه
انواع لباس خوابای بازو رنگی...
اینا همش زیر سر جینو نامجونه... اون دوتا وقتی باهم باشن دیوونه میشن
آروم زدم تو پیشونیم و یا حالت زاری گفتم...
آنا :حالا چیکار کنم؟ من لباس خواب خرگوشیمو میخام
سری تکون دادم و دنبال یک لباس خوابی که پوشیده تر از همه باشه گشتم که یکی پیدا کردم که سورمه ای رنگ بود با یک روپوش خواب.
آب دهنمو قورت دادم و لباسمو عوض کردم و رفتم جلوی آینه قدی ایستادم...
رنگش کاملا به پوست سفیدم میومد و خوشگل شده بودم اگه البته شوهر داشتم
به افکارم خندیدم که کوک در زد.
سریع روی تخت شیرجه زدم خواستم پتو رو بکشم روم که جونگکوک در اتاق رو باز کرد و اومد داخل. تو شک لباسی که تنم کرده بودم بود که سریع پتو روی خودم کشیدم و نشستم...
آنا :لطفا منحرف نشو من...
دستشو به عنوان ساکت بالا آورد و گفت...
جونگکوک :مهم نیست
بطرف تخت اومد و تیشرتسو در اورد که با تعجب بهش نگاه کردم که کلافه گفت...
جونگکوک :عادت ندارم لباس تنم باشه فقط شلوار پامه
به سیکس پکای فوقالعادهاش زل زدم...
بدن فوقالعادهای داشت و تتو های دستش قشنگترش کرده بود
آب دهنمو صدا دار قورت دادم که جدی گفت...
جونگکوک :دید زدنت تموم شد؟
سریع سرمو پایان آوردم و دراز کشیدم. بالشت زیر سرمو وسط تخت گذاشتم تا باهم فاصله داشته باشیم.
کوک روی تخت دراز کشید و چراغ خوابو خاموش کرد
....
شرایط
35 لایک
۶۵کامنت
۴۴.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.