جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²
پوستی به سفیدی برف،لبایی به سرخی خون،موهای سیاه شلخته پریشونی که روی صورتش افتاده بود و یه لباس شنل دار عجیب.
این مرد عجیب کیه؟
با ترس لب زدم:میـ..میشه کمکم کنید؟
دستای سردشو به سمت صورتم برد،موهامو زد کنار و چشماشو روی گردنم قفل کرد و گفت:اره،چرا که نه
بزاق دهنمو قورت دادم و چند قدم رفتم عقب و گفتم:پس میشه بگید راه خونه از کدوم وره؟
نیشخندی زد،دندون های نیش مانندش رو به نمایش در آورد و گفت:چرا یکم بیشتر اینجا نمیومونی؟
چشمهایی که مثل دوتا زمرد سرخ رنگ بودن رو روی چشمام قفل کرد.
انگار هیپنوتیزم شده بودم،لبخندی زدم و گفتم:باشه،میمونم
من چم شده؟،سرمو تکون دادم تا به خودم بیام.
لب زدم:متاسفم،من باید برم
قدمی به سمتم برداشت که با ترس یه قدم رفتم عقب،با هر قدمی که به سمتم بر میداشت یک قدم میرفتم عقب که یهو خوردم به دیوار.
بهم نزدیک شد و چشماشو بست و گفت:خیلی بوی خوبی میدی
آروم خم شد و لبشو نزدیک گردنم کرد.
یهو تمام تنم یخ زد،احساس سرگیجه کردم و چشمام سیاهی رفت..
با سوزی که گردنم میکشید بیدار شدم و به اطرافم نگاه کردم.
همه جا تاریک بود و شمع کوچیکی روی میزِ کنار تخت روشن بود.
آروم بلند شدم و دستمو گذاشتم روی گردنم.
چرا خیسه؟
به دستم نگاه کردم،تا رنگ سرخ خون رو دیدم یهو همه چیز یادم اومد.
اون مرد باهام چیکار کرده؟
سریع بلند شدم و به سمت در قدم برداشتم.
هیچ صدایی به گوش نمیرسه،میتونم بدون اینکه بفهمه فرار کنم.
در اتاق رو آروم باز کردم و به سمت بیرون قدم برداشتم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²
پوستی به سفیدی برف،لبایی به سرخی خون،موهای سیاه شلخته پریشونی که روی صورتش افتاده بود و یه لباس شنل دار عجیب.
این مرد عجیب کیه؟
با ترس لب زدم:میـ..میشه کمکم کنید؟
دستای سردشو به سمت صورتم برد،موهامو زد کنار و چشماشو روی گردنم قفل کرد و گفت:اره،چرا که نه
بزاق دهنمو قورت دادم و چند قدم رفتم عقب و گفتم:پس میشه بگید راه خونه از کدوم وره؟
نیشخندی زد،دندون های نیش مانندش رو به نمایش در آورد و گفت:چرا یکم بیشتر اینجا نمیومونی؟
چشمهایی که مثل دوتا زمرد سرخ رنگ بودن رو روی چشمام قفل کرد.
انگار هیپنوتیزم شده بودم،لبخندی زدم و گفتم:باشه،میمونم
من چم شده؟،سرمو تکون دادم تا به خودم بیام.
لب زدم:متاسفم،من باید برم
قدمی به سمتم برداشت که با ترس یه قدم رفتم عقب،با هر قدمی که به سمتم بر میداشت یک قدم میرفتم عقب که یهو خوردم به دیوار.
بهم نزدیک شد و چشماشو بست و گفت:خیلی بوی خوبی میدی
آروم خم شد و لبشو نزدیک گردنم کرد.
یهو تمام تنم یخ زد،احساس سرگیجه کردم و چشمام سیاهی رفت..
با سوزی که گردنم میکشید بیدار شدم و به اطرافم نگاه کردم.
همه جا تاریک بود و شمع کوچیکی روی میزِ کنار تخت روشن بود.
آروم بلند شدم و دستمو گذاشتم روی گردنم.
چرا خیسه؟
به دستم نگاه کردم،تا رنگ سرخ خون رو دیدم یهو همه چیز یادم اومد.
اون مرد باهام چیکار کرده؟
سریع بلند شدم و به سمت در قدم برداشتم.
هیچ صدایی به گوش نمیرسه،میتونم بدون اینکه بفهمه فرار کنم.
در اتاق رو آروم باز کردم و به سمت بیرون قدم برداشتم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۱۲۷
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط