فیک جونگکوک ( وانشات)
#فیک #جونگکوک (#وانشات)
صفحه اول ، #عشق
پارت ۴
دوباره رو تخت بیمارستان بیدار میشی و میبینی نامجون کنارت نشسته
ا/ت نفس نفس زنان:نامجون...جونگکوک خوبه؟؟؟
نامجون:آره دکترا میگن حالش خیلی بهتره
ا/ت:مگه..مگه ایست ق..لبی نکرد؟؟
نامجون:چ..چی؟؟زبونتو گاز بگیر!!تو خواب داشتی درمورد چا اون وو حرف میزدی!میگفتی تو دانشگاه به جونگکوک نگاه میکردی!ببینم جریان چیه؟
ا/ت:ینی همش خواب بود؟؟؟
نامجون:چی میگی تو؟
ا/ت:باید جونگکوکو ببینم
شروع کردی به کندن دستگاه ها از خودت..
نامجون:چیکار میکنیییی؟خانم پرستاررر
پرستار وارد اتاق شد و ظاهرا چون جونگکوک حالش بهتر بود میتونستی ببینیش
وارد اتاق کوک شدی بهوش بود
کوک:عه..سلام خواب تورو دیدم!
ا/ت:جدییی؟منم خوتب تورو دیدم!داشتم بهت اعتراف میکردممم
کوک:عاا..خب تو خواب منم داشتی بهم اعتراف میکردی..درمورد چا اون وو و دوست دختر قبلیش میگفتیو...
ا/ت:کوک، فک کنم وقتی بیهوش بودم اومدم تو خوابت!
کوک:بیهوش؟
ا/ت:آره وقتی شنیدم تو تو کمایی بیهوش شدم بعدش خواب دیدم بهوش اومدم و دارم باهات حرف میزنم اما تو تو کما بودی!
کوک:واو!
ا/ت:خوشحالم که حرفامو شنیدی چون دیگه نمیتونستم تکرارشون کنم
کوک:^^
کوک بعد چند روز از بیمارستان مرخص شد و تو هم تو اون مدت با چا اون وو کات کردی
کوک بهت زنگ زد و گفت باید ببینتت
قرار شد ساعت ۵ برین به کافه نزدیک کمپانی
چهار و نیم بود که متوجه ساعت شدی
بلند شدی تند تند آماده شدی....
ادامه دارد......
برای پارت ۵ لایک ها باید به ۱۰ تا برسه
خودافیییس👋🏻👋🏻
صفحه اول ، #عشق
پارت ۴
دوباره رو تخت بیمارستان بیدار میشی و میبینی نامجون کنارت نشسته
ا/ت نفس نفس زنان:نامجون...جونگکوک خوبه؟؟؟
نامجون:آره دکترا میگن حالش خیلی بهتره
ا/ت:مگه..مگه ایست ق..لبی نکرد؟؟
نامجون:چ..چی؟؟زبونتو گاز بگیر!!تو خواب داشتی درمورد چا اون وو حرف میزدی!میگفتی تو دانشگاه به جونگکوک نگاه میکردی!ببینم جریان چیه؟
ا/ت:ینی همش خواب بود؟؟؟
نامجون:چی میگی تو؟
ا/ت:باید جونگکوکو ببینم
شروع کردی به کندن دستگاه ها از خودت..
نامجون:چیکار میکنیییی؟خانم پرستاررر
پرستار وارد اتاق شد و ظاهرا چون جونگکوک حالش بهتر بود میتونستی ببینیش
وارد اتاق کوک شدی بهوش بود
کوک:عه..سلام خواب تورو دیدم!
ا/ت:جدییی؟منم خوتب تورو دیدم!داشتم بهت اعتراف میکردممم
کوک:عاا..خب تو خواب منم داشتی بهم اعتراف میکردی..درمورد چا اون وو و دوست دختر قبلیش میگفتیو...
ا/ت:کوک، فک کنم وقتی بیهوش بودم اومدم تو خوابت!
کوک:بیهوش؟
ا/ت:آره وقتی شنیدم تو تو کمایی بیهوش شدم بعدش خواب دیدم بهوش اومدم و دارم باهات حرف میزنم اما تو تو کما بودی!
کوک:واو!
ا/ت:خوشحالم که حرفامو شنیدی چون دیگه نمیتونستم تکرارشون کنم
کوک:^^
کوک بعد چند روز از بیمارستان مرخص شد و تو هم تو اون مدت با چا اون وو کات کردی
کوک بهت زنگ زد و گفت باید ببینتت
قرار شد ساعت ۵ برین به کافه نزدیک کمپانی
چهار و نیم بود که متوجه ساعت شدی
بلند شدی تند تند آماده شدی....
ادامه دارد......
برای پارت ۵ لایک ها باید به ۱۰ تا برسه
خودافیییس👋🏻👋🏻
۶.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.