پارت ۳
پارت ۳
وقتی خواهرشی و بیماری قلبی داری
نامجون:حق با جیهوپه
جیمین:تو چطور تونستی واقعا هان
جونگکوک:من....من
شوگا:تو چیی ها
جونگکوک:متاسفم نباید دلخوری که داشتم و سر یونا خالی میکردم
جین:پس برو خونش برو یه کاری کن
جونگکوک:باشه من رفتم
*پرش زمانی به وقتی جونگکوک رسید پیش یونا*
ویو جونگکوک
نگران یونا بودم درسته من از صبح عصبی ام ولی اون جای خواهره نداشته منه نباید اینطوری باهاش رفتار میکردم من رمز خونه یونارو بلد بودم پس رمز و زدم و رفتم داخل و یونارو صدا میکردم
جونگکوک:یونا یونا(داد)
یونا:چی..چیه(بیحال)
جونگکوک:یونا من واقعا متاسفم
یونا:متاسفی برای چی من باید متاسفم باشم که اومدمتو زندگیت(لبخند فیک بیحال)
جونگکوک:نه من عبی بودم منو ببخش
یونا:اییی....اییی(بیهوش شد)
جونگکوک:یوناااااا(داد)
و یونا و بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد و توی این مدت به بقیه اعضا هم خبر داد و همه دم در اتاق منتظر بودن تا دکتر بیاد بیرون که بعد از نیم ساعت دکتر اومد بیرون
جیهوپ:دکتر حالش چطوره
دکتر: من به شما گفتم که وضعیتشون حساسه و داره بدتر میشه من گفتم که نباید بهشون شک وارد بشه و ناراحت یا عصبی بشن چرا مراقب نبودین
جونگکوک:چی وضعیت چی چش شده دکتر
جیهوپ:ولی من خیلی مراقبش بودم ولی دیگه
دکتر:خب حداقل از الان بیشتر مراقبش باشید بهوش اومده ولی خیلی مراقبش باشید بیشتر حواستون بهش باشه میتونید ببینیدش
جیهوپ:ممنون دکتر
و دکتر سری تکون داد و رفت
جونگکوک:جیهوپ یونا چش شده چه وضعیتی داره مگه چیشده
نامجون:جیهوپ زودباش بگو
جیهوپ:راستش*همه چیو براشون تعریف کرد* این بود تموم ماجرا
................
وقتی خواهرشی و بیماری قلبی داری
نامجون:حق با جیهوپه
جیمین:تو چطور تونستی واقعا هان
جونگکوک:من....من
شوگا:تو چیی ها
جونگکوک:متاسفم نباید دلخوری که داشتم و سر یونا خالی میکردم
جین:پس برو خونش برو یه کاری کن
جونگکوک:باشه من رفتم
*پرش زمانی به وقتی جونگکوک رسید پیش یونا*
ویو جونگکوک
نگران یونا بودم درسته من از صبح عصبی ام ولی اون جای خواهره نداشته منه نباید اینطوری باهاش رفتار میکردم من رمز خونه یونارو بلد بودم پس رمز و زدم و رفتم داخل و یونارو صدا میکردم
جونگکوک:یونا یونا(داد)
یونا:چی..چیه(بیحال)
جونگکوک:یونا من واقعا متاسفم
یونا:متاسفی برای چی من باید متاسفم باشم که اومدمتو زندگیت(لبخند فیک بیحال)
جونگکوک:نه من عبی بودم منو ببخش
یونا:اییی....اییی(بیهوش شد)
جونگکوک:یوناااااا(داد)
و یونا و بغل کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد و توی این مدت به بقیه اعضا هم خبر داد و همه دم در اتاق منتظر بودن تا دکتر بیاد بیرون که بعد از نیم ساعت دکتر اومد بیرون
جیهوپ:دکتر حالش چطوره
دکتر: من به شما گفتم که وضعیتشون حساسه و داره بدتر میشه من گفتم که نباید بهشون شک وارد بشه و ناراحت یا عصبی بشن چرا مراقب نبودین
جونگکوک:چی وضعیت چی چش شده دکتر
جیهوپ:ولی من خیلی مراقبش بودم ولی دیگه
دکتر:خب حداقل از الان بیشتر مراقبش باشید بهوش اومده ولی خیلی مراقبش باشید بیشتر حواستون بهش باشه میتونید ببینیدش
جیهوپ:ممنون دکتر
و دکتر سری تکون داد و رفت
جونگکوک:جیهوپ یونا چش شده چه وضعیتی داره مگه چیشده
نامجون:جیهوپ زودباش بگو
جیهوپ:راستش*همه چیو براشون تعریف کرد* این بود تموم ماجرا
................
۲.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.