نوت بعد دوسال اومده تورو ببینه بیدارنمشی؟ نمیخوای ببینی ن
نوت بعد دوسال اومده تورو ببینه بیدارنمشی؟ نمیخوای ببینی نوت چقد تغیر کرده لطفا خوب شو توکه نمیخوای تنهام بزاری؟ تو که میدونی خیلی دوست دارم تو میدونی که اگه بری سوزی دل شکسته میشه اون هنوز کامل به نبودن باباش عادت نکرده توکه نمیخوای سوزی دوباره درد بکشه نه ؟ سوزی دلش برای مامان بزرگ یه زره شده اون مامان بزرگ رو میخواد مامان بزرگ دوباره میخوام منو سوزومه صدام کنی دستاتو رو سرم بزاری نوازش کنی
همینجور داشتم باهاش صحبت میکردم که چشام سنگینی کرد داشتم میخوابیدم که
مامان بزرگ: سوزومه عزیزم تو اومدی... مامان بزرگ منتظرت بود
سوزومه: مامان بزرگ بهوش اومدی حالت خوبه
مامان بزرگ: بیا بغلم عزیزم
محکم بغلش کردم وقتی از بقلش اومدم بیرون دستاش رو روصورتم گذاشت نوازش کرد
مامان بزرگ: دلم برات تنگ شده بود کوچولو
و سرمو مثل همیشه نوازش کرد
مامان بزرگ: سوزومه میدونی مامان بزرگ همیشه پیشته اون به حرفات گوش میکنه حتی اگه تو صداش رو نشنوی من هیچ وقت ترکت نمیکنم پس گریه نکن باشه
سوزومه: توکه نمیخوای تنهامبزاری مگه نه؟
مامان بزرگ: من هیچ وقت تنهات نمیزارم
چشاش رو بست با صدای دیــــــــــــــــــــــق از خواب پریدم دیدم دستای مامان بزرگ سرد بود خیلی سرد دیگه گرمای همیشگیش رو نداشت بغضی که گلوم رو چنگ میزد یدفعه ترکید بلند بلند گریه میکردم پرستارا اومدن داخل چیزای نامفهومی میگفتن سری اومدنو مامان بزرگ رو بردن به یه اتاق دیگه به جای خالی مامان بزرگ خیره بودم بلند بلند حق میزدمو گریه میکردم از جام بلند شدم سرم گیج میرفت از اتاق اومدم بیرون جنیور اومد جلوم بهم نگاه کرد
جنیور: اروم باش سوزومه اروم باش عزیزم
سوزومه: جنیور مامان بزرگ برای همیشه رفت اون منو تنهاگذاشت رفت اون دیگه نیست اون نیست نه نه نه امکان نداره میرم خونه اون اونجاست منتظرم میخواد باهام صحبت کنه اره اون نمرده مگه؟ جنیور جواب بده دیگه چرا داری گریه میکنی چیزی نشده که مامان بزرگ خونست اون مارو تنها نمیزاره پس چرا دارین گریه میکنین
جنیور: سوزومه لطفا اروم باش اوم...... مامان بزرگ خونه نیست تو باید باهاش خداحافظی کنی
سوزومه: نه نه من همین الان باهاش صحبت کردم قبل از اون صدای بوق لعنتی مامان بزرگ بغلم کرد گفت تنهام نمیزاره
جنیور: اره روح مامان بزرگ همیشه کنارته بخواطر همین تو خوابت باهات خداحافظی کرد
سوزومه: نه اون خواب نبود من حسش کردم جنیور اوم باورکن خواب نبود الانم الکی داین گریه میکنید اون حالش خوبه
جنیور: سوزومه بسه بیا بریم بیرون برات ابمیوه بگیرم حالت بهتر شه خب....... بریم
«روز خاک سپاری»
همینجور داشتم باهاش صحبت میکردم که چشام سنگینی کرد داشتم میخوابیدم که
مامان بزرگ: سوزومه عزیزم تو اومدی... مامان بزرگ منتظرت بود
سوزومه: مامان بزرگ بهوش اومدی حالت خوبه
مامان بزرگ: بیا بغلم عزیزم
محکم بغلش کردم وقتی از بقلش اومدم بیرون دستاش رو روصورتم گذاشت نوازش کرد
مامان بزرگ: دلم برات تنگ شده بود کوچولو
و سرمو مثل همیشه نوازش کرد
مامان بزرگ: سوزومه میدونی مامان بزرگ همیشه پیشته اون به حرفات گوش میکنه حتی اگه تو صداش رو نشنوی من هیچ وقت ترکت نمیکنم پس گریه نکن باشه
سوزومه: توکه نمیخوای تنهامبزاری مگه نه؟
مامان بزرگ: من هیچ وقت تنهات نمیزارم
چشاش رو بست با صدای دیــــــــــــــــــــــق از خواب پریدم دیدم دستای مامان بزرگ سرد بود خیلی سرد دیگه گرمای همیشگیش رو نداشت بغضی که گلوم رو چنگ میزد یدفعه ترکید بلند بلند گریه میکردم پرستارا اومدن داخل چیزای نامفهومی میگفتن سری اومدنو مامان بزرگ رو بردن به یه اتاق دیگه به جای خالی مامان بزرگ خیره بودم بلند بلند حق میزدمو گریه میکردم از جام بلند شدم سرم گیج میرفت از اتاق اومدم بیرون جنیور اومد جلوم بهم نگاه کرد
جنیور: اروم باش سوزومه اروم باش عزیزم
سوزومه: جنیور مامان بزرگ برای همیشه رفت اون منو تنهاگذاشت رفت اون دیگه نیست اون نیست نه نه نه امکان نداره میرم خونه اون اونجاست منتظرم میخواد باهام صحبت کنه اره اون نمرده مگه؟ جنیور جواب بده دیگه چرا داری گریه میکنی چیزی نشده که مامان بزرگ خونست اون مارو تنها نمیزاره پس چرا دارین گریه میکنین
جنیور: سوزومه لطفا اروم باش اوم...... مامان بزرگ خونه نیست تو باید باهاش خداحافظی کنی
سوزومه: نه نه من همین الان باهاش صحبت کردم قبل از اون صدای بوق لعنتی مامان بزرگ بغلم کرد گفت تنهام نمیزاره
جنیور: اره روح مامان بزرگ همیشه کنارته بخواطر همین تو خوابت باهات خداحافظی کرد
سوزومه: نه اون خواب نبود من حسش کردم جنیور اوم باورکن خواب نبود الانم الکی داین گریه میکنید اون حالش خوبه
جنیور: سوزومه بسه بیا بریم بیرون برات ابمیوه بگیرم حالت بهتر شه خب....... بریم
«روز خاک سپاری»
۲۸۰
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.