حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد

حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد
باید برای مردن افسانه هایم گریه کرد

عکسم درون اینه دارد چه زجری میکشد
بعد از شکستم اینه در زیر پایم گریه کرد

ثابت نشد من مجرمم یا چشمهای وحشی ات
قاضی برای دادن حکم خطایم گریه کرد

دکتر نشسته پشت میز و نسخه را خط میزند
او هم که عاشق بوده از بهر شفایم گریه کرد

مادر که میداند دلم عمری خرابت میشود
دیشب به جای خواندن قران به جایم گریه کرد

گفتم فراموشش کنم اما پدر ناباور و...
وقتی که میگفتم به تو بی اعتنایم گریه کرد

حرفی برای آسمان گفتم که طوفانی نشد
اما برای مدتی از ناسزایم گریه کرد

گفتم به خود حرفی نزن باید تماشایش کنم
عکسش به آغوشم کشید و پابه پایم گریه کرد
دیدگاه ها (۹)

✘...حــــــــــِـــیــــفــــــِـــــــ ایــــن روزهـــاےِ...

✖ دم خـــــــــــــــــــــــــــــودمون گــــــــــــــــــ...

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگاننه به دستی ظرفی را چرک می ک...

"بخشی از خاطرات نیل آرمسترانگ فضانورد آمریکایی: "من آدم حساس...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط