چندپارتی
چندپارتی ☆
درخواستی>>>
p.3
ات همونجا روی زمین انقدر گریه کرد که خوابش برد
بعد چندساعت بلند شد بدنش درد میکرد
اون زخمارو نمیتونست تحمل کنه
هنوز کبودی و زخم های هفته ی پیشش خوب نشده بود
برای همین از درد بلند داد زد و گفت:
_ازت متنفرممممممممم...عوضیییی
بعدشم با گریه وارد اتاقش شد
در اتاق رو قفل کرد چون میدونست دوباره قراره کتک بخوره بخاطر حرفی که چند دقیقه پیش زد
پشت در نشست و زانو هاشو بغل کرد
دیگه حتا نمی خواست جونگکوک رو ببینه
ازش میترسید ...
همش فکر میکرد که جونگکوک .میخواد اونو بزنه ...
[هفت صبح ]
ات حتا نمی تونست از درد زیاد بخوابه
برای همین به خواهر جونگکوک پیام داد
چرا چون بهش بگه که داداشت دست روی من بلند کرده ...چون جونگکوک یه قولی داده بود...
قبل از اینکه ات بخواد ازدواج کنه
از جونگکوک پرسید :
_جونگکوک
_جانم
_میگم اگه ازدواج کردیم ...یه روز اگه خیلی از دستم عصبانی بشی منو میزنی
_ات ...این چه حرفیه میزنی من هیچ وقت دست روی همچین فرشته ای بلند نمی کنم
یه بار هم یک روز قبل ازدواجشون جونگکوک جلوی همه گفتش که من به هیچ وجه دست روی دخترتون بلند نمی کنم اینو بدونید ...
پیام ها:
_سلام یوری
_میدونم خوابی
_ولی اینو باید بهت میگفتم ابته باید به مادرت میگفتم ولی ترسیدم گفتم به تو بگم بهتره
یوری خیلی زود جواب ات رو داد
_سلام ات چیزی شده
_نه بیدار بودم عزیزم بگو چیشده
_یوری راستش جونگکوک چند هفته هستش که منو میزنه
_چی جونگکوک ...برای چی
_نمی دونم کلا دوهفته هستش سر چیزای بیخودی که میشه با حرف زدن درسش کرد روم دست بلند میکنه
_ات ...از جونگکوک بعیده
الان حالت خوبه
_الان اصلا خوب نیستم کل بدنم درد میکنه و زخم شده
_ات من متاسفم واقعا از جونگکوک بعیده همیچین کاری
اون حتا قول داده بود که نمی زنتت
_اره قول داده بود
یوری تروخدا بهش نگو بهت گفتم وگرنه دوباره منو میزنه
_نه عزیزم نمی گم خیالت راحت
_مرسی پس من میرم
_باشه عزیزم ات مراقب باشی ها
_باشه
خورشید کم کم داشت طلوع میکرد
ات از روی تخت بلند شد و خیلی اروم قفل درو باز کرد و رفت از اتاقش بیرون که جونگکوک رو دید
که از داخل اینه داشت موهاشو درست میکرد
ات وقتی جونگکوک رو دید کنی عقب رفت
ادامه دارد ...
درخواستی>>>
p.3
ات همونجا روی زمین انقدر گریه کرد که خوابش برد
بعد چندساعت بلند شد بدنش درد میکرد
اون زخمارو نمیتونست تحمل کنه
هنوز کبودی و زخم های هفته ی پیشش خوب نشده بود
برای همین از درد بلند داد زد و گفت:
_ازت متنفرممممممممم...عوضیییی
بعدشم با گریه وارد اتاقش شد
در اتاق رو قفل کرد چون میدونست دوباره قراره کتک بخوره بخاطر حرفی که چند دقیقه پیش زد
پشت در نشست و زانو هاشو بغل کرد
دیگه حتا نمی خواست جونگکوک رو ببینه
ازش میترسید ...
همش فکر میکرد که جونگکوک .میخواد اونو بزنه ...
[هفت صبح ]
ات حتا نمی تونست از درد زیاد بخوابه
برای همین به خواهر جونگکوک پیام داد
چرا چون بهش بگه که داداشت دست روی من بلند کرده ...چون جونگکوک یه قولی داده بود...
قبل از اینکه ات بخواد ازدواج کنه
از جونگکوک پرسید :
_جونگکوک
_جانم
_میگم اگه ازدواج کردیم ...یه روز اگه خیلی از دستم عصبانی بشی منو میزنی
_ات ...این چه حرفیه میزنی من هیچ وقت دست روی همچین فرشته ای بلند نمی کنم
یه بار هم یک روز قبل ازدواجشون جونگکوک جلوی همه گفتش که من به هیچ وجه دست روی دخترتون بلند نمی کنم اینو بدونید ...
پیام ها:
_سلام یوری
_میدونم خوابی
_ولی اینو باید بهت میگفتم ابته باید به مادرت میگفتم ولی ترسیدم گفتم به تو بگم بهتره
یوری خیلی زود جواب ات رو داد
_سلام ات چیزی شده
_نه بیدار بودم عزیزم بگو چیشده
_یوری راستش جونگکوک چند هفته هستش که منو میزنه
_چی جونگکوک ...برای چی
_نمی دونم کلا دوهفته هستش سر چیزای بیخودی که میشه با حرف زدن درسش کرد روم دست بلند میکنه
_ات ...از جونگکوک بعیده
الان حالت خوبه
_الان اصلا خوب نیستم کل بدنم درد میکنه و زخم شده
_ات من متاسفم واقعا از جونگکوک بعیده همیچین کاری
اون حتا قول داده بود که نمی زنتت
_اره قول داده بود
یوری تروخدا بهش نگو بهت گفتم وگرنه دوباره منو میزنه
_نه عزیزم نمی گم خیالت راحت
_مرسی پس من میرم
_باشه عزیزم ات مراقب باشی ها
_باشه
خورشید کم کم داشت طلوع میکرد
ات از روی تخت بلند شد و خیلی اروم قفل درو باز کرد و رفت از اتاقش بیرون که جونگکوک رو دید
که از داخل اینه داشت موهاشو درست میکرد
ات وقتی جونگکوک رو دید کنی عقب رفت
ادامه دارد ...
- ۴۴۶
- ۰۳ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط