رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رها
#پارت_4
*ترانه*
عمومنورسوندخونه ساعت12بود
دروباکلیدبازکردمورفتم تو
-مامان؟!کجایی؟
مامان:آشپزخونم کجابودی تو ترانه؟!
-سرخاک بابا
مامان:از صبح؟
-یکمم قدم زدم بیرون!
مامان:سپهرگفت امیرپارسامیخاد ناهاربیاداینجا!
-چی چی میخاد؟
مامان:وا ترانه؟پسرعموته ها!
-من عمویی ندارم ک بخام پسرشوبشناسم !
صدای امیرپارسارو ازپشت سرم شنیدم
امیر:آشنامیشیم دخترعمو!
بدون اینکه ب قیافه نحسش نگاکنم رفتم تواتاقم نیم ساعت بعد ب اصرارمامان باهمون مانتواجبارارفتم سرمیز ...
کاش این دو ماه زودترتموم میشدومیرفتم دانشگاه
* * * * * *
دیگه شورشودرآوردن یعنی چی اخه اول پارسابارفت امداش حالام که خونه اقاصابر(حتی لیاقت اسم عمورم نداره) واسه من گودبای پارتی گرفتن!
صددرصدنمیرم!زنگ زدم خابگاه گفتن میتونی بیای دیگ 31 شهریوره وکلاسامم مهر شروع میشه ینی باس بگم خداروشکر ترم بهمنی نیستم
بدرک ب هیچکی نمیگمو فق ی زنگ میزنم مامانو سپهر ک خدافظ!
همه وسایلاموجمع کردم،ی چمدون بزرگ بیشترنمی شد چیز دیگه ای نداتشم ک چند دس لباس راحتیو لباساوکادوهایی ک بابا قبلا گرفته بود
دیگ یادم نمیاد تواین دوساال چیزی ازمامانوسپهر خاسته باشم
قرارشدحاجی منوتاتهران ببره
توراه زنگ زدمو ازمامان خدافظی کردم ک کلی غرزد عموت ناراحت میشه!هه بدرک!
وقتی رسیدیم دم غروب بود
حاجی بزورمنو بردخریدو دودست مانتو ویکم وسایل خرید برام یکم پول بهم داد ک مجبور بودم قبول کنم دیگه از سپهر هیچی نمیخام،پول اونم ازهمون پولاییه ک بابا گفت نباید بیادتو زندگیمون؛ مونده خودم کارمیکنم پول در میارم...
رفتیم دم خوابگاه و حاجی همراهیم کرد،یکم بامسئول صحبت کرد
قراربودبازم برگرده خارج ازکشور،بازم تنها میشم!!بازم کسیو ندارم ک بهش تکیه کنم امامن؟معلومه ک زیربار این دردکم نمیارم،من دختر همون پدر مغرورم... من ترانم کسی که هیچوقت تسلیم هیچی نشد،الانم نمیشه!
بعدپرکردن چنتافرمو امضاحاجی ازم خدافطی کردو رفت.
خوابگاه جالبی بود!
ساختمون شیکو تم سفید - مشکی قشنگی داشت،دم رئیسش گرم فضای قنشگیه حال ادم عوض میشه تازه وقتی خانومه گفت اتاقاتون دونفره س قشنگ حالم جااومد!
پس جای راحتوخوبیه،البته کلیم سخت گیرهستن حتمااما منی ک باعشق معماری اومدم از پسش برمیام یه روزی میشم یه معمار خوب تو تهران!
شایددیگه برنگردم تبریز!
رفتم تواتاق اونجام ترکیبی ازتم سفید مشکی بود دوتاتختو یهکمدلباس دو قسمتیو یه میز تحریر.متوجه دختری که روی یکی از تختا خوابیده بود شدم و اروم وسایلمو جا به جا کردم و مانتومودراوردمو ب سمت اینه قدی گوشه اتاق رفتمو به خودم خیره شدم...
عکس کاور : رها
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن:این پارت چطور بود؟! 🌸🐾
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #دخترونه
*ترانه*
عمومنورسوندخونه ساعت12بود
دروباکلیدبازکردمورفتم تو
-مامان؟!کجایی؟
مامان:آشپزخونم کجابودی تو ترانه؟!
-سرخاک بابا
مامان:از صبح؟
-یکمم قدم زدم بیرون!
مامان:سپهرگفت امیرپارسامیخاد ناهاربیاداینجا!
-چی چی میخاد؟
مامان:وا ترانه؟پسرعموته ها!
-من عمویی ندارم ک بخام پسرشوبشناسم !
صدای امیرپارسارو ازپشت سرم شنیدم
امیر:آشنامیشیم دخترعمو!
بدون اینکه ب قیافه نحسش نگاکنم رفتم تواتاقم نیم ساعت بعد ب اصرارمامان باهمون مانتواجبارارفتم سرمیز ...
کاش این دو ماه زودترتموم میشدومیرفتم دانشگاه
* * * * * *
دیگه شورشودرآوردن یعنی چی اخه اول پارسابارفت امداش حالام که خونه اقاصابر(حتی لیاقت اسم عمورم نداره) واسه من گودبای پارتی گرفتن!
صددرصدنمیرم!زنگ زدم خابگاه گفتن میتونی بیای دیگ 31 شهریوره وکلاسامم مهر شروع میشه ینی باس بگم خداروشکر ترم بهمنی نیستم
بدرک ب هیچکی نمیگمو فق ی زنگ میزنم مامانو سپهر ک خدافظ!
همه وسایلاموجمع کردم،ی چمدون بزرگ بیشترنمی شد چیز دیگه ای نداتشم ک چند دس لباس راحتیو لباساوکادوهایی ک بابا قبلا گرفته بود
دیگ یادم نمیاد تواین دوساال چیزی ازمامانوسپهر خاسته باشم
قرارشدحاجی منوتاتهران ببره
توراه زنگ زدمو ازمامان خدافظی کردم ک کلی غرزد عموت ناراحت میشه!هه بدرک!
وقتی رسیدیم دم غروب بود
حاجی بزورمنو بردخریدو دودست مانتو ویکم وسایل خرید برام یکم پول بهم داد ک مجبور بودم قبول کنم دیگه از سپهر هیچی نمیخام،پول اونم ازهمون پولاییه ک بابا گفت نباید بیادتو زندگیمون؛ مونده خودم کارمیکنم پول در میارم...
رفتیم دم خوابگاه و حاجی همراهیم کرد،یکم بامسئول صحبت کرد
قراربودبازم برگرده خارج ازکشور،بازم تنها میشم!!بازم کسیو ندارم ک بهش تکیه کنم امامن؟معلومه ک زیربار این دردکم نمیارم،من دختر همون پدر مغرورم... من ترانم کسی که هیچوقت تسلیم هیچی نشد،الانم نمیشه!
بعدپرکردن چنتافرمو امضاحاجی ازم خدافطی کردو رفت.
خوابگاه جالبی بود!
ساختمون شیکو تم سفید - مشکی قشنگی داشت،دم رئیسش گرم فضای قنشگیه حال ادم عوض میشه تازه وقتی خانومه گفت اتاقاتون دونفره س قشنگ حالم جااومد!
پس جای راحتوخوبیه،البته کلیم سخت گیرهستن حتمااما منی ک باعشق معماری اومدم از پسش برمیام یه روزی میشم یه معمار خوب تو تهران!
شایددیگه برنگردم تبریز!
رفتم تواتاق اونجام ترکیبی ازتم سفید مشکی بود دوتاتختو یهکمدلباس دو قسمتیو یه میز تحریر.متوجه دختری که روی یکی از تختا خوابیده بود شدم و اروم وسایلمو جا به جا کردم و مانتومودراوردمو ب سمت اینه قدی گوشه اتاق رفتمو به خودم خیره شدم...
عکس کاور : رها
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن:این پارت چطور بود؟! 🌸🐾
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #دخترونه
۸.۳k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.