رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سامان
#پارت_6
پسر:خب کجا میری؟
نگاهی ب ساعت که8:30و نشون میداد انداختم
-دیگ نمی تونم برم!کلاس پرید
پسر:دانشکده مهندسی یا پزشکی بغلش؟
اوه همه چیم ک میدونه!
-معماری!
پسر:اگ ترم اولی باید بگم ساعت کلاس تغییر کرده وکلاس تازه الان شروع میشه!
این چقد امارداره حتماخودش اونجادانشجوعه.
جلوی دانشگاه نگه داشت میخاستم پیاده شم ک دستشوبه سمتم دراز کرد:من سامانم؛قابلیم نداشت!
اه ترانه حواست کجاست... نمیدونم چرا ولی بدون اکراه بهش دست دادم
-ببخشید؛منم ترانم خیلی ممنون
سامان:خوشحال شدم از اشناییت
- می توو،برم دیگ دیرم شد!
سامان:به سلامت،کلاست تموم شدحداقل جلوپارکینگ باش گمت نکنم!
باتعجب سر تکون دادمو پیاده شدم...پس اینم اینجادرس میخونه
این پسره حالش خوب بود؟
سریع دویدم سمت کلاس ک محکم خوردم ب کسیو بوی عطر سردش پیچیدتودماغم سرموبالا گرفتم عذرخاهی کنم دیدم پسره همینجوری بی توجه رفت!
خیره بودم بهش چقد جذاب بود!
چقدخواستنی اما نه جای برادری!
دلم میخاست حداقل یه کلمه حرف میزد!
امافقط گذاشت رفت!
متعجب سرمو برگردوندم ک یه دختره بهم گفت:عادت میکنی!استاد سال سومیاست!اخلاقش همینجوریه...
سرموتکون دادم که دختره هم رفت
دیدم ی کیف پول افتاده روزمین!
برش داشتمو بازش کردم...
کارت شناسایی:
ماهورسپهری!
چه اسم قشنگی!
عکسشم بود چقدجذاب بودلعنتی ب عکسش خیره بودم که یادم افتاد منم کلاس دارم...
گذاشتمش تو کولم ورفتم تو کلاس همزمان بامن استاد رسیدو بعد یه خوش امد گوییو اشنایی رفت بیرون شت واسه یه نیم ساعت اشنایی ماروکشوندن دانشگاه!
بی اختیاردستم رفت سمت کولم
اما اگه نمی کشوندنت که ماهورو نمی دیدی!وسامان! نه سامان نه ؛ماهور چی؟ مهمه؟!
توهمین فکرابودم ک رفتم توسالن دانشگاه
بی هدف توسالن پرسه میزدم ک یادکیف پول ماهور افتادم
دوروبرمونگاه کردم و از یکی ازدانشجوهاپرسیدم که چه ساعتی کلاس داره دختره جوابمودادکه الانابایدپیداش بشه و احتمالااینجاست راهنماییم کردسمت اتاق اساتید ک کنارش یه اتاقوررو به روش اتاق دیگم بودو شروع کرد به توضیح :
سمت راستیه اتاق رئیسه وروبه روش اتاق اساتیدو اتاق بغلی سمت چپ مال استاد سپهری!
شت پس خیلیم پسره مهمه!
باشه ای گفتمو تشکرکردم
گفتم شایدتواتاقش باشه الان در زدمو باشنیدن بفرماییددرو بازکردم دیدم نشسته پشت میزو سرش تو یه سری برگس میخ صورتش شدم
لامصب چقد خوشتیپه چه جذبه ای چه خواستنی موهاشو فق باهاش بازی کنی!
خاک توسرت ترانه بی جنبه اخه تو یه نگاعادم عاشق میشه؟!
مگه عاشق شدم؟!چ عشقی چ کشکی بابا
بازدارم باخودم حرف میزنم!
بدون اینکه سرشوبیاره بالا گفت:
+بفرمایید
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن: این پارت چطور بود؟! منتظر کامنتام 🌸☺
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #عشق #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
پسر:خب کجا میری؟
نگاهی ب ساعت که8:30و نشون میداد انداختم
-دیگ نمی تونم برم!کلاس پرید
پسر:دانشکده مهندسی یا پزشکی بغلش؟
اوه همه چیم ک میدونه!
-معماری!
پسر:اگ ترم اولی باید بگم ساعت کلاس تغییر کرده وکلاس تازه الان شروع میشه!
این چقد امارداره حتماخودش اونجادانشجوعه.
جلوی دانشگاه نگه داشت میخاستم پیاده شم ک دستشوبه سمتم دراز کرد:من سامانم؛قابلیم نداشت!
اه ترانه حواست کجاست... نمیدونم چرا ولی بدون اکراه بهش دست دادم
-ببخشید؛منم ترانم خیلی ممنون
سامان:خوشحال شدم از اشناییت
- می توو،برم دیگ دیرم شد!
سامان:به سلامت،کلاست تموم شدحداقل جلوپارکینگ باش گمت نکنم!
باتعجب سر تکون دادمو پیاده شدم...پس اینم اینجادرس میخونه
این پسره حالش خوب بود؟
سریع دویدم سمت کلاس ک محکم خوردم ب کسیو بوی عطر سردش پیچیدتودماغم سرموبالا گرفتم عذرخاهی کنم دیدم پسره همینجوری بی توجه رفت!
خیره بودم بهش چقد جذاب بود!
چقدخواستنی اما نه جای برادری!
دلم میخاست حداقل یه کلمه حرف میزد!
امافقط گذاشت رفت!
متعجب سرمو برگردوندم ک یه دختره بهم گفت:عادت میکنی!استاد سال سومیاست!اخلاقش همینجوریه...
سرموتکون دادم که دختره هم رفت
دیدم ی کیف پول افتاده روزمین!
برش داشتمو بازش کردم...
کارت شناسایی:
ماهورسپهری!
چه اسم قشنگی!
عکسشم بود چقدجذاب بودلعنتی ب عکسش خیره بودم که یادم افتاد منم کلاس دارم...
گذاشتمش تو کولم ورفتم تو کلاس همزمان بامن استاد رسیدو بعد یه خوش امد گوییو اشنایی رفت بیرون شت واسه یه نیم ساعت اشنایی ماروکشوندن دانشگاه!
بی اختیاردستم رفت سمت کولم
اما اگه نمی کشوندنت که ماهورو نمی دیدی!وسامان! نه سامان نه ؛ماهور چی؟ مهمه؟!
توهمین فکرابودم ک رفتم توسالن دانشگاه
بی هدف توسالن پرسه میزدم ک یادکیف پول ماهور افتادم
دوروبرمونگاه کردم و از یکی ازدانشجوهاپرسیدم که چه ساعتی کلاس داره دختره جوابمودادکه الانابایدپیداش بشه و احتمالااینجاست راهنماییم کردسمت اتاق اساتید ک کنارش یه اتاقوررو به روش اتاق دیگم بودو شروع کرد به توضیح :
سمت راستیه اتاق رئیسه وروبه روش اتاق اساتیدو اتاق بغلی سمت چپ مال استاد سپهری!
شت پس خیلیم پسره مهمه!
باشه ای گفتمو تشکرکردم
گفتم شایدتواتاقش باشه الان در زدمو باشنیدن بفرماییددرو بازکردم دیدم نشسته پشت میزو سرش تو یه سری برگس میخ صورتش شدم
لامصب چقد خوشتیپه چه جذبه ای چه خواستنی موهاشو فق باهاش بازی کنی!
خاک توسرت ترانه بی جنبه اخه تو یه نگاعادم عاشق میشه؟!
مگه عاشق شدم؟!چ عشقی چ کشکی بابا
بازدارم باخودم حرف میزنم!
بدون اینکه سرشوبیاره بالا گفت:
+بفرمایید
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن: این پارت چطور بود؟! منتظر کامنتام 🌸☺
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #عشق #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۱.۱k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.