رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین
#پارت_5
قدمتوسط پوست سفیدو لبای صورتی نسبتاگوشتیو چشای قهوه ای موهامم ک خدادادی رنگ خاصی بود بلوندولی ترکیبی از عسلی قهوه ای،درکل درعین سادگی همه تعریف خوشگلیمومیکردن.
درحال آنالیزخودم بودم ک صدایی بگوشم رسید
دختره:خوردی خودتوخوشگله!!
بالبخندبرگشتم سمت صدا:سلام
دختر:سلااام،من بهاره م
-خوشبختم منم ترانه
بهار:همچنینخانوم مهندس ویهوخندید!
یهو گف:فک کنم رد دادم ازهیجان!اخه من دانشجوی دکتری م اماخوابگاه ظرفیت نداشتو یکی ازدانشجوهاتون بااجی دوقلوش رفته اونجافعلامهمونتم!
خندیدم
_شایدرد داری،خوبه تحملت میکنم!
بهار:بچه پررو!
-ناراحت شدی؟
پشت چشمی نازک کرد:خیلی!
خندیدم
بهار:موهات چه خوشگله!
-مرسی
اون شب باکلی شوخیای بهارگذشت؛کاش اونم معماری میخوندباهم بودیم ولی گفت ک قراره بره خوابگاه خودشون،حداقل خوبه ک فعلااینجاست...
روزاولی بجزرفتنومعلوم کردن تایم کلاسام ساعت8یه کلاسم داشتم
بیدارکه شدم ساعت یه ربع به8بود وااای لعنتی منودیربیدار شدن؟؟
معلومه که اره!!بهارم امروز بایدساعت10میرفت فقد واسه یه سری کاراداری!
سریع دستوصورتموشستمو با یه مانتونفتیو یه ارایش سرسری اماده شدمبیرون بارون باریده بود؟
هوایجوری بود اوووف منکه عادت دارم ب بارونای تبریز!
اووه پنج مین مونده بود به8بدوبدو رفتم وسط خیابونای اه چه وضعشه همه جا پراز ابو چاله چوله شده!
داشتم باسرعت می دوییدم نزدیکای دانشگاه بودمو ساعت 8:10 یهویی یه ماشین به سرعت میخاس از جلوم رد شه که همه اب تو چاله پاشیدبه مانتومو باگِل یکسان شدم؛ ماشینه وایساد
ای تف تو روحت،لعنت بهت مرتیکه من همینجوریشم دیرم شده بعدتوعم بیا بررین ب ما
یدفعه یه پسره از ماشین پیاده شد.
وااای بدنو ببین جووون بابا!
اما فق جا برادری!
پسره اومد پیشم
پسره:سلام ببخشیدواقعاعجله داشتم دیرم شده بود!
-این چه وضعشه اقای محترم بخدامنم دیرم شده تازه بااین کارشمابایدبرگردم لباس عوض کنم دوباره ای خدا روز اولی این شدبقیه شوخودت بخیرکن...
پسر:بیابشین تو ماشین سریع
-هان؟
پسر:نترس سوارشومیخام کمکت کنم!
من ازاونجایی که دیدم ادم موقرو خوش برخوردیه سوار شدم،ولی خداییش ادم خوبی بود!
حرکت کردوهمون نزدیکی جلوی یه پاساژ وایساد
پسر:زودی پیاده شویچی بگیری تنت کنی بریم برسونمت!
- نه..اخه..ین..
پسر:پیاده شودیگ اه!
مث ادم پیاده شدمورفتیم توپاساژه
اونم سریع یه مانتو گرفت دستشو دادبهم:برو بپوش زوود دیرم شد!
-لازم نبود ک
پسر:زیادحرف میزنی!
مجبوری سریع رفتم اتاق پرومانتورو پوشیدم تااومدم یه جفت کفشم خریده بودوحساب کرده بود!این دیگه کیه بابا
سوارماشینش شدیم...
کاور: رامین
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن: نظر بدید😕 کامنتی نظری چیزی😂😕
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #دخترونه #عاشقانه #عشق
قدمتوسط پوست سفیدو لبای صورتی نسبتاگوشتیو چشای قهوه ای موهامم ک خدادادی رنگ خاصی بود بلوندولی ترکیبی از عسلی قهوه ای،درکل درعین سادگی همه تعریف خوشگلیمومیکردن.
درحال آنالیزخودم بودم ک صدایی بگوشم رسید
دختره:خوردی خودتوخوشگله!!
بالبخندبرگشتم سمت صدا:سلام
دختر:سلااام،من بهاره م
-خوشبختم منم ترانه
بهار:همچنینخانوم مهندس ویهوخندید!
یهو گف:فک کنم رد دادم ازهیجان!اخه من دانشجوی دکتری م اماخوابگاه ظرفیت نداشتو یکی ازدانشجوهاتون بااجی دوقلوش رفته اونجافعلامهمونتم!
خندیدم
_شایدرد داری،خوبه تحملت میکنم!
بهار:بچه پررو!
-ناراحت شدی؟
پشت چشمی نازک کرد:خیلی!
خندیدم
بهار:موهات چه خوشگله!
-مرسی
اون شب باکلی شوخیای بهارگذشت؛کاش اونم معماری میخوندباهم بودیم ولی گفت ک قراره بره خوابگاه خودشون،حداقل خوبه ک فعلااینجاست...
روزاولی بجزرفتنومعلوم کردن تایم کلاسام ساعت8یه کلاسم داشتم
بیدارکه شدم ساعت یه ربع به8بود وااای لعنتی منودیربیدار شدن؟؟
معلومه که اره!!بهارم امروز بایدساعت10میرفت فقد واسه یه سری کاراداری!
سریع دستوصورتموشستمو با یه مانتونفتیو یه ارایش سرسری اماده شدمبیرون بارون باریده بود؟
هوایجوری بود اوووف منکه عادت دارم ب بارونای تبریز!
اووه پنج مین مونده بود به8بدوبدو رفتم وسط خیابونای اه چه وضعشه همه جا پراز ابو چاله چوله شده!
داشتم باسرعت می دوییدم نزدیکای دانشگاه بودمو ساعت 8:10 یهویی یه ماشین به سرعت میخاس از جلوم رد شه که همه اب تو چاله پاشیدبه مانتومو باگِل یکسان شدم؛ ماشینه وایساد
ای تف تو روحت،لعنت بهت مرتیکه من همینجوریشم دیرم شده بعدتوعم بیا بررین ب ما
یدفعه یه پسره از ماشین پیاده شد.
وااای بدنو ببین جووون بابا!
اما فق جا برادری!
پسره اومد پیشم
پسره:سلام ببخشیدواقعاعجله داشتم دیرم شده بود!
-این چه وضعشه اقای محترم بخدامنم دیرم شده تازه بااین کارشمابایدبرگردم لباس عوض کنم دوباره ای خدا روز اولی این شدبقیه شوخودت بخیرکن...
پسر:بیابشین تو ماشین سریع
-هان؟
پسر:نترس سوارشومیخام کمکت کنم!
من ازاونجایی که دیدم ادم موقرو خوش برخوردیه سوار شدم،ولی خداییش ادم خوبی بود!
حرکت کردوهمون نزدیکی جلوی یه پاساژ وایساد
پسر:زودی پیاده شویچی بگیری تنت کنی بریم برسونمت!
- نه..اخه..ین..
پسر:پیاده شودیگ اه!
مث ادم پیاده شدمورفتیم توپاساژه
اونم سریع یه مانتو گرفت دستشو دادبهم:برو بپوش زوود دیرم شد!
-لازم نبود ک
پسر:زیادحرف میزنی!
مجبوری سریع رفتم اتاق پرومانتورو پوشیدم تااومدم یه جفت کفشم خریده بودوحساب کرده بود!این دیگه کیه بابا
سوارماشینش شدیم...
کاور: رامین
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن: نظر بدید😕 کامنتی نظری چیزی😂😕
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #دخترونه #عاشقانه #عشق
۶.۰k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.