پارت ۱۰۶ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۰۶ #آخرین_تکه_قلبم
آهو:
سر و صدای اطرافم اذیتم می کرد.
چشمامو باز کردم و با چشمای نگران سیاوش و آدمای دیگه مواجه شدم.
سعی کردم از جام بلند شم حالت تهوع شدید داشتم و از طرفی ام چیزی توی شکمم نمونده بود.
سیاوش دستمو گرفت و گفت:
_قربونت برم من خوبی؟
برزخی نگاش کردم و با عصبانیت گفتم:
_خوبم ولم کن.
کمی تعجب کرد و این بار خواست دوباره کمکم کنه که با نگاه قاطعم جلوشو گرفتم.
کمی فاصله گرفت و توی خودش جمع شد.
متنفرم از تموم مردا ی دنیا متنفرم
اسطوره ی من تو زرد از آب درومد این یعنی همش حرف مفته همش اداس!
متنفرم از تک تک مردای دنیا دیگه متنفرم از واژه ی پدر،قهرمان،تکیه گاه!
چرا خراب کرد همه چیو؟چرا؟؟مگه مامان من چی کم داشت که رفت سمت یه زن دیگه؟
دکتر به قصد معاینه اومد سمتم.
به سرمم نگاه کردم،تموم شده بود.
_مشکلی خاصی ندارید فقط یکم فشارتون افتاده بود.
از روی تخت اومدم پایین.
حالم از خودم بهم می خورد! به یه حموم آب یخ احتیاج داشتم.
تمام وجودم می سوخت
من آتیش گرفتم و همه به قصد کمک برام شمع روشن میکنن!اما دریغ از یه قطره آبی که الان نیاز دارم.
بی صدا و ساکت نشستم توی ماشین.
سیاوش ضبطو روشن کرد منم همون لحظه فلشو درآوردم و گفتم:
_فقط سکوت می خوام!
دستشو گذاشت روی دستم.
دستمو کشیدم و گفتم:
_به من دست نزن خدا می دونه پشت این ظاهر گرم شما مردا چه قطب جنوبی پنهونه!
این بار زد روی ترمز و برای دومین بار توی عمرم که دیده بودم با عصبانیت فریاد کشید:
_تمومش کن معلوم هس چت شده؟چرا به جا اینکه ما مردا رو مقصر بدونی نمی گی چته؟چیکارت کردم؟چه بدی دیدی ازم که اینجوری طلب کاری ؟جز دوس داشتنت جرم من چی بوده آهو؟
دستشو محکم کوبوند به شیشه.
چشمامو روی هم فشردم.
با باز کردن چشمام با تتیله ی مشکی که از عصبانیت سرخ شده بود مواجه شدم.
دلم گرفت؛با وجود اینکه دلی برای خودم نمونده بود اما دلم برای سیا ی نازنینم گرفت.
مگه سیا با من چیکار کرده بود؟تا حالا چه درخواست نا بجایی ازم خواسته؟چرا انقدر من بدم؟
_نمی خوای بگی چت شده؟تو حالت خوب نبود اما از من متنفر نبودی!بگو کی چیکار کرده که داری بازم عین بچگیامون داری عصبانیتتو روی من خالی می کنی؟
_سیا من یه مدت می خوام تنها باشم.
_باشه باهم دیگه تنها باشیم!
آروم دستمو گرفت.
_ناراحتی بیا تا بغلت کنم کات مات نداریم ما.
_کات نه!فقط الان توی شرایطی ام که نمی تونم باور کنم حرف هیچ کسو.
_باشه اگه خواسته ات اینه و هنوز نشناختیم من میرم.
ته دلم خالی شد،انگار انتظار یه اصرار دیگه رو داشتم!
سیاوش زل زد توی چشمام و زمزمه کرد:
_چمدونمو دارم می بندم
با یه طرح کهنه از دلخوشیام
باورم نمیشه باید برم و
دیگه هیچ وقت به دیدنت نیام!
خواستم برم بیرون که کشیدم سمت سینه ی ستبرش!
آهو:
سر و صدای اطرافم اذیتم می کرد.
چشمامو باز کردم و با چشمای نگران سیاوش و آدمای دیگه مواجه شدم.
سعی کردم از جام بلند شم حالت تهوع شدید داشتم و از طرفی ام چیزی توی شکمم نمونده بود.
سیاوش دستمو گرفت و گفت:
_قربونت برم من خوبی؟
برزخی نگاش کردم و با عصبانیت گفتم:
_خوبم ولم کن.
کمی تعجب کرد و این بار خواست دوباره کمکم کنه که با نگاه قاطعم جلوشو گرفتم.
کمی فاصله گرفت و توی خودش جمع شد.
متنفرم از تموم مردا ی دنیا متنفرم
اسطوره ی من تو زرد از آب درومد این یعنی همش حرف مفته همش اداس!
متنفرم از تک تک مردای دنیا دیگه متنفرم از واژه ی پدر،قهرمان،تکیه گاه!
چرا خراب کرد همه چیو؟چرا؟؟مگه مامان من چی کم داشت که رفت سمت یه زن دیگه؟
دکتر به قصد معاینه اومد سمتم.
به سرمم نگاه کردم،تموم شده بود.
_مشکلی خاصی ندارید فقط یکم فشارتون افتاده بود.
از روی تخت اومدم پایین.
حالم از خودم بهم می خورد! به یه حموم آب یخ احتیاج داشتم.
تمام وجودم می سوخت
من آتیش گرفتم و همه به قصد کمک برام شمع روشن میکنن!اما دریغ از یه قطره آبی که الان نیاز دارم.
بی صدا و ساکت نشستم توی ماشین.
سیاوش ضبطو روشن کرد منم همون لحظه فلشو درآوردم و گفتم:
_فقط سکوت می خوام!
دستشو گذاشت روی دستم.
دستمو کشیدم و گفتم:
_به من دست نزن خدا می دونه پشت این ظاهر گرم شما مردا چه قطب جنوبی پنهونه!
این بار زد روی ترمز و برای دومین بار توی عمرم که دیده بودم با عصبانیت فریاد کشید:
_تمومش کن معلوم هس چت شده؟چرا به جا اینکه ما مردا رو مقصر بدونی نمی گی چته؟چیکارت کردم؟چه بدی دیدی ازم که اینجوری طلب کاری ؟جز دوس داشتنت جرم من چی بوده آهو؟
دستشو محکم کوبوند به شیشه.
چشمامو روی هم فشردم.
با باز کردن چشمام با تتیله ی مشکی که از عصبانیت سرخ شده بود مواجه شدم.
دلم گرفت؛با وجود اینکه دلی برای خودم نمونده بود اما دلم برای سیا ی نازنینم گرفت.
مگه سیا با من چیکار کرده بود؟تا حالا چه درخواست نا بجایی ازم خواسته؟چرا انقدر من بدم؟
_نمی خوای بگی چت شده؟تو حالت خوب نبود اما از من متنفر نبودی!بگو کی چیکار کرده که داری بازم عین بچگیامون داری عصبانیتتو روی من خالی می کنی؟
_سیا من یه مدت می خوام تنها باشم.
_باشه باهم دیگه تنها باشیم!
آروم دستمو گرفت.
_ناراحتی بیا تا بغلت کنم کات مات نداریم ما.
_کات نه!فقط الان توی شرایطی ام که نمی تونم باور کنم حرف هیچ کسو.
_باشه اگه خواسته ات اینه و هنوز نشناختیم من میرم.
ته دلم خالی شد،انگار انتظار یه اصرار دیگه رو داشتم!
سیاوش زل زد توی چشمام و زمزمه کرد:
_چمدونمو دارم می بندم
با یه طرح کهنه از دلخوشیام
باورم نمیشه باید برم و
دیگه هیچ وقت به دیدنت نیام!
خواستم برم بیرون که کشیدم سمت سینه ی ستبرش!
۱۱۲.۰k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.