پارت 7
#پارت_7
در اخرم اسم نفر اولو خوند ..
+ آرمان امیری نفر اول با ۹۸ امتیاز
این همون پسر جذابه بود که هر سری از من جلو تر بود .... بعد اینکه اسمارو خوندن همه کنار هم نشسته بودیم که یهو پسره با من حرف زد ...
آرمان = کارت خوب بود افرین
- خیلی ممنون کار توام حرف نداشت
آرمان = بهت نمیخورد بتونی قبول شی اما خب شدی به نظرم اینجور ادما خیلی باحالن برا همون گفتم شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم
- جدی ؟ حتما چرا که نه من کع اینجا هیشکیو ندارم اما تو بنظر میرسه خیلی کارت درسته اینجوری میتونم کلی چیز ازت یاد بگیرم
آرمان = خوبه اما من میخوام محافظ جناب آرتام باشم ، خیلی جدی بنظر میرسه از این جدیتش خوشم میاد
- راستش من اونقدرا توان ندارم اما دلم میخواد محافظ جناب آرتین باشم اون بنظرم مهربون ترع اخه ادمی مثل من توان جدیت آرتام خانو ندارم
+ معلومه از آتارم خان ترسیدیا
- جون داداش خیلییی
خدیدو بعد با صدای مرد روبه رومون ساکت شدیم ، راستش اینطوری میتونستم از ارمان استفاده کنمو از آتام خان اطلاعات پیدا کنم اینطوری کارم زود تر تموم میشه ...
سه نفر اول یعنی منو آرمانو امیر رو صدا کردن اما بر خلاف انتظاراتمون من شدم محافظ جناب آرتام و آرمان شد محافظ ارتین امیرم رفت توی دسته علیسان ...
از قیافه ارمان معلوم بود از این شرایط اصلا راضی نیست ... توی همین فکرا بودم کع یهو با صدای جدی اما اروم ارتام به خودم اومدم ...
+ دنبالم بیا ، باید یه چیزاییو برات روشن کنم
- چشم
دونبالش بی سروصدا راه افتادم کع رسیدیم به یه اتاق ، در اتاقو باز کردو بهم گفت کع داخل بشم ، بعد اینکه رفتم توی اتاق خودشم اومدو درو پشت سرش بست ...
+ محافظ من با بقیه باید فرق کنه اصلا دلم نمیخواد زیر تمریناتو فشار ها کم بیاری و نکته خیلی مهم جز چشم نباید ازت چیزی بشنوم فقط بلید بگی چشم
منتظر چشماشو بهم دوخت کع سرمو انداختم پایینو گفتم چشم ، دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو بلند کرد
+ خوش ندارم وقتی داری باهام حرف میزنی سرت پایین باشه ، دلم میخواد چشای ترسیدتو ببینم ( اینو گفتو یه پوزخند صدا دار زد )
- چشم
+ خوبع ، اهان یه چیز دیگه هر ردز صب باید بیای بیدارم کنی و برام صبحونه اماده کنی
چشام از تعجب داشت از حدقه میزد بیرون ، مگه من نوکرشم اخه ای خدا ببین شانسو ...
- چشم
در اخرم اسم نفر اولو خوند ..
+ آرمان امیری نفر اول با ۹۸ امتیاز
این همون پسر جذابه بود که هر سری از من جلو تر بود .... بعد اینکه اسمارو خوندن همه کنار هم نشسته بودیم که یهو پسره با من حرف زد ...
آرمان = کارت خوب بود افرین
- خیلی ممنون کار توام حرف نداشت
آرمان = بهت نمیخورد بتونی قبول شی اما خب شدی به نظرم اینجور ادما خیلی باحالن برا همون گفتم شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم
- جدی ؟ حتما چرا که نه من کع اینجا هیشکیو ندارم اما تو بنظر میرسه خیلی کارت درسته اینجوری میتونم کلی چیز ازت یاد بگیرم
آرمان = خوبه اما من میخوام محافظ جناب آرتام باشم ، خیلی جدی بنظر میرسه از این جدیتش خوشم میاد
- راستش من اونقدرا توان ندارم اما دلم میخواد محافظ جناب آرتین باشم اون بنظرم مهربون ترع اخه ادمی مثل من توان جدیت آرتام خانو ندارم
+ معلومه از آتارم خان ترسیدیا
- جون داداش خیلییی
خدیدو بعد با صدای مرد روبه رومون ساکت شدیم ، راستش اینطوری میتونستم از ارمان استفاده کنمو از آتام خان اطلاعات پیدا کنم اینطوری کارم زود تر تموم میشه ...
سه نفر اول یعنی منو آرمانو امیر رو صدا کردن اما بر خلاف انتظاراتمون من شدم محافظ جناب آرتام و آرمان شد محافظ ارتین امیرم رفت توی دسته علیسان ...
از قیافه ارمان معلوم بود از این شرایط اصلا راضی نیست ... توی همین فکرا بودم کع یهو با صدای جدی اما اروم ارتام به خودم اومدم ...
+ دنبالم بیا ، باید یه چیزاییو برات روشن کنم
- چشم
دونبالش بی سروصدا راه افتادم کع رسیدیم به یه اتاق ، در اتاقو باز کردو بهم گفت کع داخل بشم ، بعد اینکه رفتم توی اتاق خودشم اومدو درو پشت سرش بست ...
+ محافظ من با بقیه باید فرق کنه اصلا دلم نمیخواد زیر تمریناتو فشار ها کم بیاری و نکته خیلی مهم جز چشم نباید ازت چیزی بشنوم فقط بلید بگی چشم
منتظر چشماشو بهم دوخت کع سرمو انداختم پایینو گفتم چشم ، دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو بلند کرد
+ خوش ندارم وقتی داری باهام حرف میزنی سرت پایین باشه ، دلم میخواد چشای ترسیدتو ببینم ( اینو گفتو یه پوزخند صدا دار زد )
- چشم
+ خوبع ، اهان یه چیز دیگه هر ردز صب باید بیای بیدارم کنی و برام صبحونه اماده کنی
چشام از تعجب داشت از حدقه میزد بیرون ، مگه من نوکرشم اخه ای خدا ببین شانسو ...
- چشم
۳.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.