🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت228
#جلد_دوم
نه من نمی تونستم حرفامو به اینا بفهمونم اصلاً من هر چیزی که میگفتم یه مزخرف دیگه تحویل میدادن پس به سمت اتاق رفتم لباس عوض کردم و سوئیچ ماشینو برداشتم و از اینجا رفتم
بی توجه به داد و فریادهای پدر و مادرم و مظلوم نمایی های کیمیا...
برام فرقی نداشت چی میگن اصلا..
کیمیا احساس میکرد پیروز شده ایلین برای همیشه از زندگی من رفته اما اشتباه می کردم من هر طوری که شده ایلینو پیدا میکردم.
کاری میکردم تا تک تک این آدما از کرده هاشون پشیمون بشن تا بفهمن ایلین برای من کیه و من برای این که کنارم باشه چه کارهایی می تونم بکنم.
اول از همه رفتم برای خودم یه خونه گرفتم یه خونه کوچیک که فقط خودم باشم و کسی ازش با خبر نباشه خبردار نباشه تا راحت اونجا بتونم حداقل استراحت کنم و فکر کنم بفهمم چه غلطی باید بکنم.
با صدای زنگ گوشیم و دیدن اسم شاهین تماس وصل کردم و گفتم
تو رو خدا تو دیگه دست از سر من زندگیم بردار
همین دخترعموت برام دیگه بسه
اما اون گفت
_ باور کن منم از کیمیا ناراحتم می خوام کمکت کنم منم نگران آیلین و دخترتم
عصبی گفتم تو چیکاره ای که نگرانشی؟
کمی مکث کرد و گفت
_ خواهش می کنم اینطوری عصبانی نباش دو نفر بهتر از این نفره عقل دو نفر رو روی هم بگذاریم بهتر می تونیم راه حل خوب برای پیدا کردنش پیدا کنیم.
حق با اون بود عقل من از کار افتاده بود و دیگه برام اهمیتی نداشت این آدم که با چه نیتی میخواد به من کمک کنه آدرس خونه که گرفته بودم و براش فرستادم و گفتم شب میرم اینجا تو هم بیا حرف میزنیم.
بدون این نگاهی بندازم اجاره اش کرده بودم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت228
#جلد_دوم
نه من نمی تونستم حرفامو به اینا بفهمونم اصلاً من هر چیزی که میگفتم یه مزخرف دیگه تحویل میدادن پس به سمت اتاق رفتم لباس عوض کردم و سوئیچ ماشینو برداشتم و از اینجا رفتم
بی توجه به داد و فریادهای پدر و مادرم و مظلوم نمایی های کیمیا...
برام فرقی نداشت چی میگن اصلا..
کیمیا احساس میکرد پیروز شده ایلین برای همیشه از زندگی من رفته اما اشتباه می کردم من هر طوری که شده ایلینو پیدا میکردم.
کاری میکردم تا تک تک این آدما از کرده هاشون پشیمون بشن تا بفهمن ایلین برای من کیه و من برای این که کنارم باشه چه کارهایی می تونم بکنم.
اول از همه رفتم برای خودم یه خونه گرفتم یه خونه کوچیک که فقط خودم باشم و کسی ازش با خبر نباشه خبردار نباشه تا راحت اونجا بتونم حداقل استراحت کنم و فکر کنم بفهمم چه غلطی باید بکنم.
با صدای زنگ گوشیم و دیدن اسم شاهین تماس وصل کردم و گفتم
تو رو خدا تو دیگه دست از سر من زندگیم بردار
همین دخترعموت برام دیگه بسه
اما اون گفت
_ باور کن منم از کیمیا ناراحتم می خوام کمکت کنم منم نگران آیلین و دخترتم
عصبی گفتم تو چیکاره ای که نگرانشی؟
کمی مکث کرد و گفت
_ خواهش می کنم اینطوری عصبانی نباش دو نفر بهتر از این نفره عقل دو نفر رو روی هم بگذاریم بهتر می تونیم راه حل خوب برای پیدا کردنش پیدا کنیم.
حق با اون بود عقل من از کار افتاده بود و دیگه برام اهمیتی نداشت این آدم که با چه نیتی میخواد به من کمک کنه آدرس خونه که گرفته بودم و براش فرستادم و گفتم شب میرم اینجا تو هم بیا حرف میزنیم.
بدون این نگاهی بندازم اجاره اش کرده بودم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۶k
۲۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.