🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت230
#جلد_دوم
بی خبری هر روز و هر روز حال منو بد و بدتر میکرد
دور بودن از زنی که عاشقش بودم و دخترم برای من کمتر از مرگ نبود
یک ماه تمام بود خبری از آیلین نداشتم تمام روزمو دنبال گشتن پی یه سر نخ ازشون بودم اما به هیچ چیزی نمی رسیدم
توی خونه ای که گرفته بودم به تنهایی زندگی می کردم و گاهی وقتا شاهین بهم سر میزد
جواب زنگهای کیمیا رو نمیدادم و برام هیچ اهمیتی نداشت الان کجاست و چیکار میکنه
من ازش متنفر بودم و اونو باعث و بانیه به هم ریختن زندگیم میدونستم .
شاهین مثل یه دوست خوب تمام این مدت کنارم مونده بود و بد جوری اعتمادمو نسبت به خودش جلب کرده بود
الان دیگه من تنها به شاهینی اعتماد داشتم که شوهر سابق و پسر عموی زنی بود که زندگیمو از هم پاشیده بود.
با بی خیالی گوشیمو روی مبل پرت کردم و بی تفاوت از صدای زنگش که بدون شک کیمیا بود از کنارش گذاشتم
چندباری گوشی زنگ خورد و زنگ خورد و زنگ خورد و من جوابی ندادم این بار تلفن خونه به صدا در اومد و می دونستم جز شاهین هیچ کسی شماره اینجا رو نداره
پس گوشی رو برداشتم و اون با عجله و سراسیمه گفت
_ چرا گوشیتو جواب نمیدی اهورا؟
من الان بیمارستانم حال کیمیا بد شده بچه توی خطره احتمال سقط وجود داره خودتو زودتر برسون.
با شنیدن این خبر گوشی رو سر جاش گذاشتم با خودم فکر کردم الان باید چیکار کنم من اصلاً اون بچه رو می خوام که به خاطرش پا بشم و خودمو به بیمارستان برسونم
یا نه نه ؟
واقعیت این بود من هیچ حسی به اون بچه نداشتم من حتی به زندگی هیچ حسی نداشتم وقتی آیلین کنارم نبود
روی مبل نشستم و سرمو با دستام گرفتم و چشمامو بستم با زنده شدن صورت زیبای آیلین جلوی روم به خودم اومدم این بچه تنها امید ایلین بود
نباید بیخیال مینشستم شده به خاطر ایلین پس از جام بلند شدم رفتم
کتم چنگ زدم از خونه بیرون رفتم وقتی که به بیمارستان رسیدم
اوضاع کیمیا نرمال شده بود اما دکتر با جدیت رو بهمون گفت
_ حاملگی این زن خیلی پر خطر طرح و باید تمام مدت استراحت کنه و هیچ کاری انجام نده
حتی برای دستشویی رفتن هم باید خیلی خیلی مواظب باشه چون احتمال اینکه بچه رو از دست بدید هست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت230
#جلد_دوم
بی خبری هر روز و هر روز حال منو بد و بدتر میکرد
دور بودن از زنی که عاشقش بودم و دخترم برای من کمتر از مرگ نبود
یک ماه تمام بود خبری از آیلین نداشتم تمام روزمو دنبال گشتن پی یه سر نخ ازشون بودم اما به هیچ چیزی نمی رسیدم
توی خونه ای که گرفته بودم به تنهایی زندگی می کردم و گاهی وقتا شاهین بهم سر میزد
جواب زنگهای کیمیا رو نمیدادم و برام هیچ اهمیتی نداشت الان کجاست و چیکار میکنه
من ازش متنفر بودم و اونو باعث و بانیه به هم ریختن زندگیم میدونستم .
شاهین مثل یه دوست خوب تمام این مدت کنارم مونده بود و بد جوری اعتمادمو نسبت به خودش جلب کرده بود
الان دیگه من تنها به شاهینی اعتماد داشتم که شوهر سابق و پسر عموی زنی بود که زندگیمو از هم پاشیده بود.
با بی خیالی گوشیمو روی مبل پرت کردم و بی تفاوت از صدای زنگش که بدون شک کیمیا بود از کنارش گذاشتم
چندباری گوشی زنگ خورد و زنگ خورد و زنگ خورد و من جوابی ندادم این بار تلفن خونه به صدا در اومد و می دونستم جز شاهین هیچ کسی شماره اینجا رو نداره
پس گوشی رو برداشتم و اون با عجله و سراسیمه گفت
_ چرا گوشیتو جواب نمیدی اهورا؟
من الان بیمارستانم حال کیمیا بد شده بچه توی خطره احتمال سقط وجود داره خودتو زودتر برسون.
با شنیدن این خبر گوشی رو سر جاش گذاشتم با خودم فکر کردم الان باید چیکار کنم من اصلاً اون بچه رو می خوام که به خاطرش پا بشم و خودمو به بیمارستان برسونم
یا نه نه ؟
واقعیت این بود من هیچ حسی به اون بچه نداشتم من حتی به زندگی هیچ حسی نداشتم وقتی آیلین کنارم نبود
روی مبل نشستم و سرمو با دستام گرفتم و چشمامو بستم با زنده شدن صورت زیبای آیلین جلوی روم به خودم اومدم این بچه تنها امید ایلین بود
نباید بیخیال مینشستم شده به خاطر ایلین پس از جام بلند شدم رفتم
کتم چنگ زدم از خونه بیرون رفتم وقتی که به بیمارستان رسیدم
اوضاع کیمیا نرمال شده بود اما دکتر با جدیت رو بهمون گفت
_ حاملگی این زن خیلی پر خطر طرح و باید تمام مدت استراحت کنه و هیچ کاری انجام نده
حتی برای دستشویی رفتن هم باید خیلی خیلی مواظب باشه چون احتمال اینکه بچه رو از دست بدید هست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۳k
۲۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.