🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت226
#جلد_دوم
بفهمم داری راجع به کی حرف میزنی اونی که میگی بهش دهاتی عشق منه همه زندگیمه
راضیم هر چیزی که دارم رو بدم فقط پیداش کنم فقط برگرد به این خونه وتو اینا رو نمیفهمی چون یه احمقی
احمقا هرگز حرفای بقیه رو نمیفهمن
عصبی بهم خیره بود و از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاق خواب رفتم اتاقی که من و آیلین اینجا روزای خیلی قشنگی گذرونده بودیم.
قبل از اینکه پای این زنیکه به زندگیمون باز بشه
دراز کشیدم دلم عطرشو میخواست بغلش و می خواست فکر میکردم بعد از اینکه از زندان میام بیرون یه دل سیر بغلش می کنم به جای اون روزایی که نداشتم و نبود کنارم اما اون دیگه نبود و من باید با حسرت زندگی میکردم حداقل تا روزی که پیداش کنم.
در کمد و باز کردم یکی از لباسهاش رو برداشتم و بغل کردم بوی خوبی میداد بوی خودش بود و من چقدر بی تابه همین بوی تنش بودم .
چقدر بیدار موندم نمیدونم اما بالاخره من خسته به خواب رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم بیدار شدم توی خونه سر و صدای زیادی بود متعجب بودم از این صداها مگه اینجا کیا بودن؟
با تصور اینکه آیلین و مونس برگشتن از جا پریدم و خودم از اتاق بیرون انداختم اما با دیدن پدر و مادرم توی خونه با چشمای گشاد شده بهشون نگاه کردم.
کیمیا کنار مادرم نشسته بود و مادرم که اونو و بغل کرده بود و لبخند بزرگی روی لب های پدرم بود که باور کردنی نبود برام.
با دیدن من مادرم از جاش بلند شد و خودشو بهم رسوند و محکم بغلم کرد و گفت
_ الهی مادر فدات بشه چرا بهم نگفتی همچین برنامه ای داری برای کم کردن اون زن از زندگیت؟
نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی کیمیا بهم خبر داد که اون الان توی خونته و حامله است و بچه ا ی که دارین پسره...
وقتی بهم گفت دیگه ایلین و مونسی توی زندگیت نیستن خیلی خوشحالم کرد
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت226
#جلد_دوم
بفهمم داری راجع به کی حرف میزنی اونی که میگی بهش دهاتی عشق منه همه زندگیمه
راضیم هر چیزی که دارم رو بدم فقط پیداش کنم فقط برگرد به این خونه وتو اینا رو نمیفهمی چون یه احمقی
احمقا هرگز حرفای بقیه رو نمیفهمن
عصبی بهم خیره بود و از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاق خواب رفتم اتاقی که من و آیلین اینجا روزای خیلی قشنگی گذرونده بودیم.
قبل از اینکه پای این زنیکه به زندگیمون باز بشه
دراز کشیدم دلم عطرشو میخواست بغلش و می خواست فکر میکردم بعد از اینکه از زندان میام بیرون یه دل سیر بغلش می کنم به جای اون روزایی که نداشتم و نبود کنارم اما اون دیگه نبود و من باید با حسرت زندگی میکردم حداقل تا روزی که پیداش کنم.
در کمد و باز کردم یکی از لباسهاش رو برداشتم و بغل کردم بوی خوبی میداد بوی خودش بود و من چقدر بی تابه همین بوی تنش بودم .
چقدر بیدار موندم نمیدونم اما بالاخره من خسته به خواب رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم بیدار شدم توی خونه سر و صدای زیادی بود متعجب بودم از این صداها مگه اینجا کیا بودن؟
با تصور اینکه آیلین و مونس برگشتن از جا پریدم و خودم از اتاق بیرون انداختم اما با دیدن پدر و مادرم توی خونه با چشمای گشاد شده بهشون نگاه کردم.
کیمیا کنار مادرم نشسته بود و مادرم که اونو و بغل کرده بود و لبخند بزرگی روی لب های پدرم بود که باور کردنی نبود برام.
با دیدن من مادرم از جاش بلند شد و خودشو بهم رسوند و محکم بغلم کرد و گفت
_ الهی مادر فدات بشه چرا بهم نگفتی همچین برنامه ای داری برای کم کردن اون زن از زندگیت؟
نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی کیمیا بهم خبر داد که اون الان توی خونته و حامله است و بچه ا ی که دارین پسره...
وقتی بهم گفت دیگه ایلین و مونسی توی زندگیت نیستن خیلی خوشحالم کرد
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۰k
۲۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.