V... RHS:
V... RHS:
دیانا: رفتیم سر میز اصلی و همه نشستیم و غذا و دسر و پذیرایی رو آوردن منم نشستم کنار ارسلان
ارسلان: خب عزیزم چی بریزم برات
دیانا: همچی
ارسلان: قربونت برم
مهشاد : دیانا نترکی
ارسلان: چیکارش داری بزار بخوره خانومم
دیانا: راس میگه الان من حاملم باید زیاد غذا بخورم
نیکا: بخور تا بترکی
دیانا: میخورم
مهراب : بسه ..حالا اسمشو چی میزارین
ارسلان: اسمشو میزارم بیتا
دیانا: معلوم نیس دختر باشه یا پسر
ارسلان: دختره مطمئنم
ممد : خب این ارسلان هم دختر دار شد پانیذ عشقم دیگه نوبت ماس
پانیذ: عشقم خفه شو
متین : بد نمیگه منو نیکا هم یه تربچه باید بیاریم
نیکا : متیننن میکشمت
مهشاد : خداروشکر مهراب منو میخواد نه بچه
مهراب : نخیر به زودی باید برام نینی بیاری
مهشاد : هوفففف
دیانا: بسه دیگه شاممون رو بخوریم
همه : باشه
( نیم ساعت بعد )
ارسلان: بریم دیانا؟
دیا: نهه
ارسلان : بیا بریم دیگه خستم کیکم که خوردیم
دیانا: نریم خونهه
ارسلان: دیانا رو بغل کردم
دیانا: وایی بزارم زمیننن
ارسلان: بچه ها همگی خدافز راستی اون تابلو بچمم بیار برام ممد
دیانا: نهه نریم بزارم زمین
ارسلان: خدافز همگی
همه : خدافز
دیانا : تروخدا ارسلان همه دارن نگامون میکنن
ارسلان: از این به بعد همیشه اینجوری هستی
دیانا: واییی
ارسلان: گذاشتمش تو ماشین و قفل کودک رو زدم و تابلو رو گذاشتم عقب
دیانا: چرا قفل کودک زدییی
ارسلان : چون دلم خواص
دیانا: آخر میمرم از دست تو
ارسلان: نخیر خدانکنههه
دیانا: رفتیم سر میز اصلی و همه نشستیم و غذا و دسر و پذیرایی رو آوردن منم نشستم کنار ارسلان
ارسلان: خب عزیزم چی بریزم برات
دیانا: همچی
ارسلان: قربونت برم
مهشاد : دیانا نترکی
ارسلان: چیکارش داری بزار بخوره خانومم
دیانا: راس میگه الان من حاملم باید زیاد غذا بخورم
نیکا: بخور تا بترکی
دیانا: میخورم
مهراب : بسه ..حالا اسمشو چی میزارین
ارسلان: اسمشو میزارم بیتا
دیانا: معلوم نیس دختر باشه یا پسر
ارسلان: دختره مطمئنم
ممد : خب این ارسلان هم دختر دار شد پانیذ عشقم دیگه نوبت ماس
پانیذ: عشقم خفه شو
متین : بد نمیگه منو نیکا هم یه تربچه باید بیاریم
نیکا : متیننن میکشمت
مهشاد : خداروشکر مهراب منو میخواد نه بچه
مهراب : نخیر به زودی باید برام نینی بیاری
مهشاد : هوفففف
دیانا: بسه دیگه شاممون رو بخوریم
همه : باشه
( نیم ساعت بعد )
ارسلان: بریم دیانا؟
دیا: نهه
ارسلان : بیا بریم دیگه خستم کیکم که خوردیم
دیانا: نریم خونهه
ارسلان: دیانا رو بغل کردم
دیانا: وایی بزارم زمیننن
ارسلان: بچه ها همگی خدافز راستی اون تابلو بچمم بیار برام ممد
دیانا: نهه نریم بزارم زمین
ارسلان: خدافز همگی
همه : خدافز
دیانا : تروخدا ارسلان همه دارن نگامون میکنن
ارسلان: از این به بعد همیشه اینجوری هستی
دیانا: واییی
ارسلان: گذاشتمش تو ماشین و قفل کودک رو زدم و تابلو رو گذاشتم عقب
دیانا: چرا قفل کودک زدییی
ارسلان : چون دلم خواص
دیانا: آخر میمرم از دست تو
ارسلان: نخیر خدانکنههه
۲۲.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.