چند پارتی هیونجین 🙂💙
چند پارتی هیونجین 🙂💙
پارت 8💙
نورا: از بورام خدافظی کردم و مشغول تمیز کردن خونه شدم با صدای زنگ به سمت در رفتم...
هیونجین: سلامممم
نورا: سلام، خسته نباشی
«هیونجین درحالی که روی مبل نشست نگاهی به لیوان های روی میز کرد...» کسی اینجا بوده؟!
نورا: او، اره دوستم بود... بورام!
«با شنیدن این کلمه هیونجین اخمی کرد...! اون هنوز باهاش در ارتباط بود!! ترسی که هیونجین داشت مشخص نبود برای چیه...؟! ترس از دست دادن دخترک! یا نورا ماجرا رو بفهمه!! کلافه دستی به موهاش کشید با سرعت به سمت اتاقش رفت...
نورا که تمام این مدت رفتار هیونجین رو زیر نظر داشت.تعجب کرده بود اون چش شده بود... چرا با شنیدن اسم بورام بهم ریخت... نورا بیشتر از هرکسی به بورام اعتماد داشت و اجازه نمیداد افکار منفی ذهنش رو درگیر کنه... نفسی کشید و به سمت کنترل تلویزیون رفت.الان بود که سریال مورد علاقش شروع بشه! بیخیال بود نسبت به افکار منفی ولی یک ترسی هم داشت. بورام هم به اون اعتماد داشت؟! این اواخر دوستیشون کمرنگ شده بود و نورا از این بابت نگران بود..بیخیال این افکار مزخرف شد و مشغول تماشا کردن فیلمش شد.»
هیونجین: لعنتی مگه میشه....! امکان ندارهه اون گفت تمومش میکنه... بهم قول داد!!!«درحالی که کلافه توی اتاق درحال راه رفتن بود... فحشی به خودش میاد...» لعنت بهت نورا ولت میکنه... تو از اولشم دوستش نداشتی ولی الان که داری عاشقش میشی نباید اینجور پیش بره!!«کلافه شده بود! هیچ کاری نمیتونست انجام بده. شاید یک دوش اب گرم بهش کمک میکرد.درحالی که ساعتِ توی دستش رو، روی میز گذاشت به سمت حمام رفت.»
نورا: صدای گریه ی دخترک به گوش میرسید... با صدای که با گریه شنیده میشد گفت«یاا مگه میشه هق اگه دختره بمیره پس پسره چی میشه! هقق نهه لطفااا» اون واقعا احساساتی بود خیلی سریع اشکش درمیومد. حتی بخاطر فیلمی که واقعیت نداشت. ادما همیشه توی دعوا ها و برای تحقیر کردنش از این موضوع برای برنده شدن استفاده میکردن و این خیلی بهش ضربه میزد. نورا خیلی سعی کرد ادمی سنگدل و مغرور باشه! ولی هرکاری کرد نتونست همچین ادمی بشه!... اون خیلی میترسید، ضربه های خورد که نمیشه فراموشش کرد! امیدوار بود دوباره از طرف ادمایی که دوستشون داره ضربه نخوره:)«الان خودمو توصیف کردم🥲🌚؟!»
هیونجین:
بعد از گرفتن یک دوش اب گرم، مشغول خشک کردن موهام شدم... حالتی به موهام دادم و از اتاق بیرون رفتم... میتونستم صدای گریه ی نورا رو بشنوم، باصدای گرفته از پشت سرش ازش سوالی پرسیدم.«چیزی شده؟! چرا داری گریه میکنی!؟» با کیوتی جواب داد: دختره مرد... پس پسره چی میشه اینجوری که غمگین تموم میشه...» خنده ای کردم و جواب دادم«بخاطر یک فیلم اخهههه!!؟«خنده»
نورا: بله من بخاطر فیلمم گریه میکنممم
هیونجین: او جدی، حالا که اینجوره بلند شو و ابی به صورتت بزن...
نورا: باشه ولی قبلش اب میخوام میشه برام بیاریی؟!«کیوت»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حیح🌻
حمایت 🙂؟
پارت 8💙
نورا: از بورام خدافظی کردم و مشغول تمیز کردن خونه شدم با صدای زنگ به سمت در رفتم...
هیونجین: سلامممم
نورا: سلام، خسته نباشی
«هیونجین درحالی که روی مبل نشست نگاهی به لیوان های روی میز کرد...» کسی اینجا بوده؟!
نورا: او، اره دوستم بود... بورام!
«با شنیدن این کلمه هیونجین اخمی کرد...! اون هنوز باهاش در ارتباط بود!! ترسی که هیونجین داشت مشخص نبود برای چیه...؟! ترس از دست دادن دخترک! یا نورا ماجرا رو بفهمه!! کلافه دستی به موهاش کشید با سرعت به سمت اتاقش رفت...
نورا که تمام این مدت رفتار هیونجین رو زیر نظر داشت.تعجب کرده بود اون چش شده بود... چرا با شنیدن اسم بورام بهم ریخت... نورا بیشتر از هرکسی به بورام اعتماد داشت و اجازه نمیداد افکار منفی ذهنش رو درگیر کنه... نفسی کشید و به سمت کنترل تلویزیون رفت.الان بود که سریال مورد علاقش شروع بشه! بیخیال بود نسبت به افکار منفی ولی یک ترسی هم داشت. بورام هم به اون اعتماد داشت؟! این اواخر دوستیشون کمرنگ شده بود و نورا از این بابت نگران بود..بیخیال این افکار مزخرف شد و مشغول تماشا کردن فیلمش شد.»
هیونجین: لعنتی مگه میشه....! امکان ندارهه اون گفت تمومش میکنه... بهم قول داد!!!«درحالی که کلافه توی اتاق درحال راه رفتن بود... فحشی به خودش میاد...» لعنت بهت نورا ولت میکنه... تو از اولشم دوستش نداشتی ولی الان که داری عاشقش میشی نباید اینجور پیش بره!!«کلافه شده بود! هیچ کاری نمیتونست انجام بده. شاید یک دوش اب گرم بهش کمک میکرد.درحالی که ساعتِ توی دستش رو، روی میز گذاشت به سمت حمام رفت.»
نورا: صدای گریه ی دخترک به گوش میرسید... با صدای که با گریه شنیده میشد گفت«یاا مگه میشه هق اگه دختره بمیره پس پسره چی میشه! هقق نهه لطفااا» اون واقعا احساساتی بود خیلی سریع اشکش درمیومد. حتی بخاطر فیلمی که واقعیت نداشت. ادما همیشه توی دعوا ها و برای تحقیر کردنش از این موضوع برای برنده شدن استفاده میکردن و این خیلی بهش ضربه میزد. نورا خیلی سعی کرد ادمی سنگدل و مغرور باشه! ولی هرکاری کرد نتونست همچین ادمی بشه!... اون خیلی میترسید، ضربه های خورد که نمیشه فراموشش کرد! امیدوار بود دوباره از طرف ادمایی که دوستشون داره ضربه نخوره:)«الان خودمو توصیف کردم🥲🌚؟!»
هیونجین:
بعد از گرفتن یک دوش اب گرم، مشغول خشک کردن موهام شدم... حالتی به موهام دادم و از اتاق بیرون رفتم... میتونستم صدای گریه ی نورا رو بشنوم، باصدای گرفته از پشت سرش ازش سوالی پرسیدم.«چیزی شده؟! چرا داری گریه میکنی!؟» با کیوتی جواب داد: دختره مرد... پس پسره چی میشه اینجوری که غمگین تموم میشه...» خنده ای کردم و جواب دادم«بخاطر یک فیلم اخهههه!!؟«خنده»
نورا: بله من بخاطر فیلمم گریه میکنممم
هیونجین: او جدی، حالا که اینجوره بلند شو و ابی به صورتت بزن...
نورا: باشه ولی قبلش اب میخوام میشه برام بیاریی؟!«کیوت»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حیح🌻
حمایت 🙂؟
۳۴.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.