گفته بودم مینویسممم
گفته بودم مینویسممم
وارد شدم و برخلاف تصوراتم اون مامور برگشت سمتم و تفنگشو طرفم گرفت . نمیدونستم چیکار کنم ، سعی کردم عقب برم و به سمت بقیه مامور ها برم که متوجه ام بشن که ....
..:اسلحه تو بزار زمین
پشتمو نگاه کردم با دیدن اون صحنه .........تفنگ از دستم افتاد پایین
*همه ی مامور اسلحه هاشون سمت من بود.د*
داره چه اتفاقی میوفته
..:مگه بهت نگفته بودم سمت اون پرونده نرو (پوزخند )
قرار نبود اینجوری بشه ....
ویو صحنه جلو تر
...هروقت تنهایی کاری میکردم به دردسر برمیخوردم ، الانم دستامو بسته بود و داشت منو سمت نمیدونم کجا میبرد... ولی خب چرا منو نمیکشه؟ احمقانست.....
..:نباید تنها میومدی
یادم افتاد من تنها نبودم اون دختر هم باهام اومده بود .......چه بلایی سرش آوردن
ماشینمو چیکار کردی؟
..:نگران اون دختره ای ؟(پوزخند)
بگو چیکارش کردیی؟(جیغ، با صدای خش دار)
..:اون فرار کرد و مجبورم کرد بهش شلیک کنم
چ..چی ؟ ن...ن نه
..:نگران نباش زندست قراره مثل خودت اینجا بپوسته .و رفت
(
داشتم دیوونه میشدم ... چطور میتونم انقدر احمق باشم . الانم باید توی این سیاه چال عذاب بکشم . که صدای آشنایی شنیدم ..صدای آواز بود صدایی شبیه صدای کلارا ولی چرا کلارا.
که صدای همون دختر رو شنیدم
~خانم.... خانمم
که اومد روبه روم ایستاد و دستمو باز کرد
~خانم لطفا عجله کنید
اسلحه ای دستش بود که اونو بهم داد و پشت سرش میرفتم ، که کلارا رو دیدم ....
داریم به اوج داستانمون نزدیک میشیم 🗿در خماری بمونید .
درمورد بنر پست هم احساس میکنم مشکی قشنگتره
وارد شدم و برخلاف تصوراتم اون مامور برگشت سمتم و تفنگشو طرفم گرفت . نمیدونستم چیکار کنم ، سعی کردم عقب برم و به سمت بقیه مامور ها برم که متوجه ام بشن که ....
..:اسلحه تو بزار زمین
پشتمو نگاه کردم با دیدن اون صحنه .........تفنگ از دستم افتاد پایین
*همه ی مامور اسلحه هاشون سمت من بود.د*
داره چه اتفاقی میوفته
..:مگه بهت نگفته بودم سمت اون پرونده نرو (پوزخند )
قرار نبود اینجوری بشه ....
ویو صحنه جلو تر
...هروقت تنهایی کاری میکردم به دردسر برمیخوردم ، الانم دستامو بسته بود و داشت منو سمت نمیدونم کجا میبرد... ولی خب چرا منو نمیکشه؟ احمقانست.....
..:نباید تنها میومدی
یادم افتاد من تنها نبودم اون دختر هم باهام اومده بود .......چه بلایی سرش آوردن
ماشینمو چیکار کردی؟
..:نگران اون دختره ای ؟(پوزخند)
بگو چیکارش کردیی؟(جیغ، با صدای خش دار)
..:اون فرار کرد و مجبورم کرد بهش شلیک کنم
چ..چی ؟ ن...ن نه
..:نگران نباش زندست قراره مثل خودت اینجا بپوسته .و رفت
(
داشتم دیوونه میشدم ... چطور میتونم انقدر احمق باشم . الانم باید توی این سیاه چال عذاب بکشم . که صدای آشنایی شنیدم ..صدای آواز بود صدایی شبیه صدای کلارا ولی چرا کلارا.
که صدای همون دختر رو شنیدم
~خانم.... خانمم
که اومد روبه روم ایستاد و دستمو باز کرد
~خانم لطفا عجله کنید
اسلحه ای دستش بود که اونو بهم داد و پشت سرش میرفتم ، که کلارا رو دیدم ....
داریم به اوج داستانمون نزدیک میشیم 🗿در خماری بمونید .
درمورد بنر پست هم احساس میکنم مشکی قشنگتره
۱۲۴
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.