عشق در جنایت. p*۲
وقتی اون پسره این حرف رو زد ناراحت شدم و خواستم باز جیغ بزنم ولی یهو همه جا سیاه شد
ویو جونگکوک
دختر خوشگلیه ولی خیلی لجبازه و همینطور بچس مجبور شدم بخاطر لجبازی و داد و فریاد زدنش بگم بیهوشش کنن بعد از اینکه بیهوش شد براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش توی ماشین خیلی ناز خوابیده بود
میخواستم مو های روی صورتش رو بدم کنار که یهو بیدار شد
ا.ت : م...من...کجام؟ (بغض)
جونگکوک: توی ماشین......داریم میریم عمارت من
ویو ا.ت
وقتی این رو گفت بغضم ترکید و بی صدا گریه کردم که ۵ مین بعد ماشین وایساد......درسته رسیده بودیم
من به عمارت خیره شده بودم آخه خیلی خوشگل بود
جونگکوک : خوشت اومده؟ نه ببین! خوشت اومده؟
از لحن گفتنش خندم گرفته بود
جونگکوک : پوسیدیم.......نمیخوای پیاده شی؟
ا.ت : نه نمیخوام پس تو هم انقدر گیر نده (سرد)
جونگکوک: یکم بهت رو دادم پررو شدیا (سرد و عصبی)
به حرفش اهمیت ندادم و پیاده شدم
انقدر که ذوق داشتم داخل عمارت رو ببینم سریع رفتم زنگ در رو زدم که یکی با لبخند در رو باز کرد
آجوما : سلام دخترم خوش اومدی
ا.ت : سلام......
آجوما : عزیزم لطفاً من رو مثل مادرت ببین
ا.ت : اِممم باش
آجوما : من رو میتونی آجوما صدا کنی
ا.ت : باشه فق......
جونگکوک : نمیخوام بپرم وسط حرفتون ولی ا.ت باید ۱۰ دقیقه دیگه اتاق من باشه ( سرد)
آجوما : چشم پسرم
جونگکوک رفت
ا.ت : اسم این پسره چیه؟
آجوما : جونگکوک
ا.ت : آها...........همیشه انقدر سرد رفتار میکنه؟
آجوما : نگو اینو بهت گفتم........بعد از مرگ مادر و پدرش توسط دشمن خونیش اینجوری شد و اون موقع فقط ۱۴ سالش بود و من از اون زمان تا الان ندیدم بخنده پس لطفاً زیاد باهاش بد حرف نزن
ا.ت : آخی بمیرم براش..باش
به گوشیم نگاه کردم تقریباً ۱۰ دقیقه شده بود
ا.ت : آجوما من باید برم وگرنه منو میبره لبه دار
آجوما : (خنده) برو عزیزم
ا.ت : فقط اینکه اتاقش کدوم وره؟؟
آجوما : برو طبقه دوم سمت چپ یک اتاقیه که درش مشکیِ
ا.ت : آها مرسیییی
سریع دویدم رفتم بالا...دم در اتاقش وایسادم
چون می ترسیدم جرئت نداشتم در بزنم ولی بالاخره در رو زدم
جونگکوک : کیهه؟
ا.ت : منم منم مادرتو......ا.تم
جونگکوک : بیا تو
در رو باز کردم و رفتم تو
اتاق قشنگی داشت با تم طوسی و مشکی
جونگکوک : بشین
ا.ت : باشه
رفتم نشستم
جونگکوک : اول اینکه اینجا خونه بابات نیست هر کاری دلت بخواد بکنی اینجا قانون و مقررات خودشو داره دوم اینکه باید به تمیز کاری عمارت و آجوما کمک کنی سوم اینکه اگر کاری رو که گفتم رو انجام ندی یا اونجوری بخوام نشه تنبیه میشی چهارم اینکه تو باید با من ازدواج کنی
ا.ت : چییییی!!؟
جونگکوک : همین که شنیدی
ا.ت : ول....
جونگکوک : قانون شماره پنج ، ولی و اما نداریم
بهت ۳ روز فرصت میدم فکر کنی
ا.ت : باشع ( بغض)....
ادامه دارد.....
#فیک
ویو جونگکوک
دختر خوشگلیه ولی خیلی لجبازه و همینطور بچس مجبور شدم بخاطر لجبازی و داد و فریاد زدنش بگم بیهوشش کنن بعد از اینکه بیهوش شد براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش توی ماشین خیلی ناز خوابیده بود
میخواستم مو های روی صورتش رو بدم کنار که یهو بیدار شد
ا.ت : م...من...کجام؟ (بغض)
جونگکوک: توی ماشین......داریم میریم عمارت من
ویو ا.ت
وقتی این رو گفت بغضم ترکید و بی صدا گریه کردم که ۵ مین بعد ماشین وایساد......درسته رسیده بودیم
من به عمارت خیره شده بودم آخه خیلی خوشگل بود
جونگکوک : خوشت اومده؟ نه ببین! خوشت اومده؟
از لحن گفتنش خندم گرفته بود
جونگکوک : پوسیدیم.......نمیخوای پیاده شی؟
ا.ت : نه نمیخوام پس تو هم انقدر گیر نده (سرد)
جونگکوک: یکم بهت رو دادم پررو شدیا (سرد و عصبی)
به حرفش اهمیت ندادم و پیاده شدم
انقدر که ذوق داشتم داخل عمارت رو ببینم سریع رفتم زنگ در رو زدم که یکی با لبخند در رو باز کرد
آجوما : سلام دخترم خوش اومدی
ا.ت : سلام......
آجوما : عزیزم لطفاً من رو مثل مادرت ببین
ا.ت : اِممم باش
آجوما : من رو میتونی آجوما صدا کنی
ا.ت : باشه فق......
جونگکوک : نمیخوام بپرم وسط حرفتون ولی ا.ت باید ۱۰ دقیقه دیگه اتاق من باشه ( سرد)
آجوما : چشم پسرم
جونگکوک رفت
ا.ت : اسم این پسره چیه؟
آجوما : جونگکوک
ا.ت : آها...........همیشه انقدر سرد رفتار میکنه؟
آجوما : نگو اینو بهت گفتم........بعد از مرگ مادر و پدرش توسط دشمن خونیش اینجوری شد و اون موقع فقط ۱۴ سالش بود و من از اون زمان تا الان ندیدم بخنده پس لطفاً زیاد باهاش بد حرف نزن
ا.ت : آخی بمیرم براش..باش
به گوشیم نگاه کردم تقریباً ۱۰ دقیقه شده بود
ا.ت : آجوما من باید برم وگرنه منو میبره لبه دار
آجوما : (خنده) برو عزیزم
ا.ت : فقط اینکه اتاقش کدوم وره؟؟
آجوما : برو طبقه دوم سمت چپ یک اتاقیه که درش مشکیِ
ا.ت : آها مرسیییی
سریع دویدم رفتم بالا...دم در اتاقش وایسادم
چون می ترسیدم جرئت نداشتم در بزنم ولی بالاخره در رو زدم
جونگکوک : کیهه؟
ا.ت : منم منم مادرتو......ا.تم
جونگکوک : بیا تو
در رو باز کردم و رفتم تو
اتاق قشنگی داشت با تم طوسی و مشکی
جونگکوک : بشین
ا.ت : باشه
رفتم نشستم
جونگکوک : اول اینکه اینجا خونه بابات نیست هر کاری دلت بخواد بکنی اینجا قانون و مقررات خودشو داره دوم اینکه باید به تمیز کاری عمارت و آجوما کمک کنی سوم اینکه اگر کاری رو که گفتم رو انجام ندی یا اونجوری بخوام نشه تنبیه میشی چهارم اینکه تو باید با من ازدواج کنی
ا.ت : چییییی!!؟
جونگکوک : همین که شنیدی
ا.ت : ول....
جونگکوک : قانون شماره پنج ، ولی و اما نداریم
بهت ۳ روز فرصت میدم فکر کنی
ا.ت : باشع ( بغض)....
ادامه دارد.....
#فیک
۳.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.