عشق در جنایت. p*۳
جونگکوک : قانون شماره پنج ، ولی و اما نداریم
بهت ۳ روز فرصت میدم فکر کنی
ا.ت : باشع ( بغض)
رفتم بیرون که همون لحظه بغضم ترکید
سریع رفتم تو حیاط و نشستم روی یک صندلی و بی صدا گریه کردم که یهو یکی اومد پیشم نشست خیلی جذاب بود
...... : مادمازل چرا گریه میکنه؟
ا.ت : ..........
........ : باش نگو ولی من که بالاخره میفهمم چرا گریه میکنی راستی خودم رو معرفی نکردم من جیمینم و تو؟
ا.ت : منم ا.ت هستم
جیمین : چرا گریه میکنی خانم کوچولو؟
ا.ت : هیچی (بغض)
جیمین بغلم کرد
جیمین : بگو چیشده شاید بتونم کمکت کنم
ا.ت : اون....اون... هق....پسره میخواد باهام ازدواج کنه...هقق ( گریه)
جیمین : کدوم پسره؟؟
ا.ت : هققق جونگ هققق کوک
جیمین : جونگکوک؟؟
ا.ت : آره هققق ( گریه)
جیمین : هیششش گریه نکن خودم درستش میکنم باشه؟
ا.ت : میتونی؟ ( کیوت)
جیمین : آره میتونم فقط یک روز بهم وقت بده قبوله؟
اشکامو پاک کردم و خوشحال شدم
ا.ت : باشه
جیمین رفت
جونگکوک همیشه سرده ولی این بر عکس جونگکوک خیلی مهربون و همینطور جذاب
ساعتم رو نگاه کردم ساعت ۱۸:۳۲ دقیقه بود
رفتم داخل عمارت آجوما و چند تا خدمتکار دیگه رو هم دیدم که داشتند با هم حرف میزدن
(خدمتکار رو با *خ* نشون میدم)
خ اول : جیمین بهمون گفت داشتی گریه میکردی
ا.ت : من و گریه...... اصلاً به هم نمیخوره
ویو جیمین
از اینکه جونگکوک میخواد از دختر به این خوشگلی و کیوتی سوء استفاده کنه عصبی شدم و رفتم اتاقش و در رو با پا باز کردم
جونگکوک : هوشششش چته جیمین
جیمین : تو چته.....چرا داری دختره رو اذیت میکنی هااااا ( عربده)
جونگکوک اومد یقمو گرفت......
خماریییییی
ادامه دارد...
شرطا ۵ تا لایک💕✨
#فیک #جونگکوک #داستان
بهت ۳ روز فرصت میدم فکر کنی
ا.ت : باشع ( بغض)
رفتم بیرون که همون لحظه بغضم ترکید
سریع رفتم تو حیاط و نشستم روی یک صندلی و بی صدا گریه کردم که یهو یکی اومد پیشم نشست خیلی جذاب بود
...... : مادمازل چرا گریه میکنه؟
ا.ت : ..........
........ : باش نگو ولی من که بالاخره میفهمم چرا گریه میکنی راستی خودم رو معرفی نکردم من جیمینم و تو؟
ا.ت : منم ا.ت هستم
جیمین : چرا گریه میکنی خانم کوچولو؟
ا.ت : هیچی (بغض)
جیمین بغلم کرد
جیمین : بگو چیشده شاید بتونم کمکت کنم
ا.ت : اون....اون... هق....پسره میخواد باهام ازدواج کنه...هقق ( گریه)
جیمین : کدوم پسره؟؟
ا.ت : هققق جونگ هققق کوک
جیمین : جونگکوک؟؟
ا.ت : آره هققق ( گریه)
جیمین : هیششش گریه نکن خودم درستش میکنم باشه؟
ا.ت : میتونی؟ ( کیوت)
جیمین : آره میتونم فقط یک روز بهم وقت بده قبوله؟
اشکامو پاک کردم و خوشحال شدم
ا.ت : باشه
جیمین رفت
جونگکوک همیشه سرده ولی این بر عکس جونگکوک خیلی مهربون و همینطور جذاب
ساعتم رو نگاه کردم ساعت ۱۸:۳۲ دقیقه بود
رفتم داخل عمارت آجوما و چند تا خدمتکار دیگه رو هم دیدم که داشتند با هم حرف میزدن
(خدمتکار رو با *خ* نشون میدم)
خ اول : جیمین بهمون گفت داشتی گریه میکردی
ا.ت : من و گریه...... اصلاً به هم نمیخوره
ویو جیمین
از اینکه جونگکوک میخواد از دختر به این خوشگلی و کیوتی سوء استفاده کنه عصبی شدم و رفتم اتاقش و در رو با پا باز کردم
جونگکوک : هوشششش چته جیمین
جیمین : تو چته.....چرا داری دختره رو اذیت میکنی هااااا ( عربده)
جونگکوک اومد یقمو گرفت......
خماریییییی
ادامه دارد...
شرطا ۵ تا لایک💕✨
#فیک #جونگکوک #داستان
۱.۹k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.