پارت ششم
پارت ششم
جونگکوک تو اون مدت فقط با لبخند به ا/ت نگاه می کرد
ا/ت انقدر از حرکات و جذابیت های اون مرد هنوز تو شک بود فقط به چشم هاش خیره بود
-تو خیلی خوب می رقصی ا/ت!
-ممنونم.....راستی! تو چرا اونجا گفتی همسر آیندم؟
-واضح نبود حرفم؟
-چرا اما من و تو که همو نمیشناسیم دیگه چه برسه من بخوام همسر آیندت باشم!
-من تو رو خوب میشناسم ا/ت تو توی تک تک لحظات زندگیم بودی تنها دلیل خنده های من تو هستی! تو منو تبدیل به خوشبخت ترین مرد دنیا کردی!
بعد از این حرفش خم شد و پیشونی دخترک رو بوسید
سرعت جریان خون تو بدن ا/ت بالا رفت! ضربان قلبش رسید به هزار!
چرا جونگکوک این کارارو براش می کرد؟
......
جونگکوک و ا/ت دست تو دست هم به سمت در خروجی می رفتن
جونگکوک جوری دستای دخترک رو تو دستای خودش قفل کرده بود انگار نمی خواست اون هیچ جوره از پیشش بره!
بالاخره رسیدن به جلوی در
-خب....فردا میبینمت....
ا/ت می خواست از در رد بشه که جونگکوک بلند گفت:
-ا/ت!
ا/ت برگشت طرفش
-همیشه لبخند بزن! تو با لبخند برای من از همیشه زیباتر میشی!
ا/ت لبخند زد و درو بست و همه چیز سیاه شد...
چشماش رو باز کرد
با سقف سفید اتاقش مواجه شد
با فکر به اتفاقاتی که دیشب با جونگکوک داشته لبخندی زد و گفت:
-فکر کنم عاشقش شدم.....
حرفای دیشب جونگکوک موقع مهمونی تو ذهنش مرور میشد
لبخندش پهن تر شد
-آره.....چون اون مردِ منه.....
بالاخره ا/ت عاشق شد(":
جونگکوک تو اون مدت فقط با لبخند به ا/ت نگاه می کرد
ا/ت انقدر از حرکات و جذابیت های اون مرد هنوز تو شک بود فقط به چشم هاش خیره بود
-تو خیلی خوب می رقصی ا/ت!
-ممنونم.....راستی! تو چرا اونجا گفتی همسر آیندم؟
-واضح نبود حرفم؟
-چرا اما من و تو که همو نمیشناسیم دیگه چه برسه من بخوام همسر آیندت باشم!
-من تو رو خوب میشناسم ا/ت تو توی تک تک لحظات زندگیم بودی تنها دلیل خنده های من تو هستی! تو منو تبدیل به خوشبخت ترین مرد دنیا کردی!
بعد از این حرفش خم شد و پیشونی دخترک رو بوسید
سرعت جریان خون تو بدن ا/ت بالا رفت! ضربان قلبش رسید به هزار!
چرا جونگکوک این کارارو براش می کرد؟
......
جونگکوک و ا/ت دست تو دست هم به سمت در خروجی می رفتن
جونگکوک جوری دستای دخترک رو تو دستای خودش قفل کرده بود انگار نمی خواست اون هیچ جوره از پیشش بره!
بالاخره رسیدن به جلوی در
-خب....فردا میبینمت....
ا/ت می خواست از در رد بشه که جونگکوک بلند گفت:
-ا/ت!
ا/ت برگشت طرفش
-همیشه لبخند بزن! تو با لبخند برای من از همیشه زیباتر میشی!
ا/ت لبخند زد و درو بست و همه چیز سیاه شد...
چشماش رو باز کرد
با سقف سفید اتاقش مواجه شد
با فکر به اتفاقاتی که دیشب با جونگکوک داشته لبخندی زد و گفت:
-فکر کنم عاشقش شدم.....
حرفای دیشب جونگکوک موقع مهمونی تو ذهنش مرور میشد
لبخندش پهن تر شد
-آره.....چون اون مردِ منه.....
بالاخره ا/ت عاشق شد(":
۳۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.