پارت هفتم
پارت هفتم
ا/ت برای اولین بار با لبخند به طبقه ی پائین رفت و صبحونه خورد
اون تو لحظه ای که داشت صبحونه می خورد لحظات دیشبش که با جونگکوک شام می خورد به ذهنش اومد
با رفتارهای جونگکوک لبخندی رو لبش شکل گرفت
به اون مرد علاقه ی شدیدی پیدا کرده بود
هیچ وقت اینجوری به هیچ مردی دل نبسته بود
توی محل کارش هم حتی لبخند میزد
به تیکه انداختنای همکاراش و سخت بودن کارای امروز توجهی نمی کرد
اون با فکر به جونگکوک از پس هر کار سختی برمیومد!
شب بعد از خوردن شام به پدر و مادرش شب بخیر گفت و با خوشحالی به تختش رفت
چند لحظه ی دیگه پیش مردی می رفت که همه ی فکر و ذکرش پیش اون بود!
........
چشماش رو باز کرد
جونگکوک با لبخند بالای سرش وایساده بود
قبل از اینکه ا/ت اجازه بده اون حرفی بزنه خودش روی توی آغوش مرد ول کرد
اونجا امن ترین تکیه گاه براش بود
جونگکوک دستاش رو روی موهای سیاه و نرم دخترک گذاشت
-چی باعث شده که تصمیم بگیری منو بغل کنی؟
-بغل کردن همسرم گناهه؟
-البته که نه
و جونگکوک بلند بلند خندید و ا/ت توی دلش قربون صدقه ی خنده هاش می رفت
-دلم برات تنگ شده بود کوک....
-من منتظرت بودم
-چجوری من هر شب پیشت میام؟
-یه روزی خودت میفهمی
و پشت بند حرفش تک خنده ای کرد
-امروز قراره چیکار کنیم؟
-اطراف دشت می گردیم....خوشت میاد؟
-البته که خوشم میاد
به نظر ا/ت هر کاری که با جونگکوک انجام میداد به نظر اون قشنگ بود و قابلیت انجامش رو داشت حتی اگه قرار بود برن توی معدن کار کنن!
ا/ت برای اولین بار با لبخند به طبقه ی پائین رفت و صبحونه خورد
اون تو لحظه ای که داشت صبحونه می خورد لحظات دیشبش که با جونگکوک شام می خورد به ذهنش اومد
با رفتارهای جونگکوک لبخندی رو لبش شکل گرفت
به اون مرد علاقه ی شدیدی پیدا کرده بود
هیچ وقت اینجوری به هیچ مردی دل نبسته بود
توی محل کارش هم حتی لبخند میزد
به تیکه انداختنای همکاراش و سخت بودن کارای امروز توجهی نمی کرد
اون با فکر به جونگکوک از پس هر کار سختی برمیومد!
شب بعد از خوردن شام به پدر و مادرش شب بخیر گفت و با خوشحالی به تختش رفت
چند لحظه ی دیگه پیش مردی می رفت که همه ی فکر و ذکرش پیش اون بود!
........
چشماش رو باز کرد
جونگکوک با لبخند بالای سرش وایساده بود
قبل از اینکه ا/ت اجازه بده اون حرفی بزنه خودش روی توی آغوش مرد ول کرد
اونجا امن ترین تکیه گاه براش بود
جونگکوک دستاش رو روی موهای سیاه و نرم دخترک گذاشت
-چی باعث شده که تصمیم بگیری منو بغل کنی؟
-بغل کردن همسرم گناهه؟
-البته که نه
و جونگکوک بلند بلند خندید و ا/ت توی دلش قربون صدقه ی خنده هاش می رفت
-دلم برات تنگ شده بود کوک....
-من منتظرت بودم
-چجوری من هر شب پیشت میام؟
-یه روزی خودت میفهمی
و پشت بند حرفش تک خنده ای کرد
-امروز قراره چیکار کنیم؟
-اطراف دشت می گردیم....خوشت میاد؟
-البته که خوشم میاد
به نظر ا/ت هر کاری که با جونگکوک انجام میداد به نظر اون قشنگ بود و قابلیت انجامش رو داشت حتی اگه قرار بود برن توی معدن کار کنن!
۴۲.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.