پس با قاطعیت گفت:منم میام بریم
پس با قاطعیت گفت:منم میام بریم
کارلا چپ چپ نگاش کرد و گفت:تو کجا؟
تهیونگ:میرم شرکت
کارلا:نمیشه نمیری...من نمیزارم
تهیونگ:باید برم مخصوصا الانکه مشکلی به وجود اومده و حدس میزنم که چی باشه. شرکت برا پدربزرگم خیلی مهم بود پس منم میام
کارلا:باشه پس منم باهات میام
تهیونگ:تو واسه چی
کارلا به حرف تهیونگ اهمیت نداد و رفت نشست پشت فرمون شیشه ی ماشین رو پایین اورد و دستشو گذاشت رو لبه ی در به جای شیشه و با اون عینکای دودی ای که نصف صورتشو پوشوندن بس که بزرگن رو به تهیونگ و جیمین گفت:بیاید بریم ۲ دقیقه ای میرسونمتون...رانندگیم حرف نداره
تهیونگ بیخیال شد و اومد سوار شد جیمین هم به حرکاتش میخندید
وقتی سوار شدن عینکاشو روی چشمش مرتب کرد و حالت جنتلمنی به خودش گرفت انگار که سوپرمنه
و با صدای بلندی گفت:آیا آماده ایددددددد؟
تهیونگ آهی کشید و گفت:بریم کارلا بریم
دنده رو محکم کشید عقب و پاشو تا آخر روی پدال گاز فشار داد
ماشین با بالاترین سرعتی که داشت حرکت کرد و تهیونگ و جیمن به دسته های ماشین محکم چسبیده بودن و نمیتونست لحظه ای تکون بخورن
کارلا هم عین خیالش نیست و اگه تهیونگ عزادار نبود الان صدای اهنگ تا کیلومترها اونورتر به گوش میرسید
تهیونگ با صدای بلندی گفت:ارومتررررررر
کارلا:دارم ارووم میرم که از سرعت قشنگم لذت ببرررر
و در عرض ۱۰ دقیقه به شرکت رسیدن دقیقا دم در شرکت پارک کرد عینکاشو از روی چشاش برداشت و با افتخار که انکار اسکار برنده شده گفت:حال کردید نه
تهیونگ و جیمین در ماشینو باز کردن و به زور پیاده شدن
تهیونگ:الانه که استفراغ کنم
جیمین:بابا چیکار میکنی تو سرعتت غیرقانونیه
کارلا:قانون چیه اصلا کی به قانون اهمیت میده
تهیونگ:تو رسما دیوونه ای
کارلا با حالت موذیانه ای همونطور که ابروهاشو بالا پایین میکرد گفت:مگه نمیدونستی؟
جیمین آهی کشید و گفت:بیخیال بیاید بریم شرکت صدای سهامدارا رو ازینجا میشنوم
کارلا قلنج گردنشو گرفت و گفت:بریم...ببینم کی چرت و پرت های اضافه ای بگه تا خودم دخلشو بیارم
تهیونگ زود زود گفت:نهه خواهش میکنم تو فقط کاری نکن
کارلا:باشه حالا که کاراری نکردم
و بعد به سمت شرکت قدم برداشت
تهیونگ آرزو میکرد کاری نکنه و حرفی نزنه با این آرایی که الان کرد مطمئن شد این دختر هرکاری که به سرش به بزنه رو درجا انجام میده اون رسما دیوونست خیلیم لجبازه و به حرف کسی گوش نمیده فقط امیدواره که کاری نکنه
دسته ی در اتاق جلسات رو پایین کشید و وارد شد و بعد از اون کارلا و جیمین وارد شدن
هنوز حرفی نزده صداشون بلند شد
کارلا چپ چپ نگاش کرد و گفت:تو کجا؟
تهیونگ:میرم شرکت
کارلا:نمیشه نمیری...من نمیزارم
تهیونگ:باید برم مخصوصا الانکه مشکلی به وجود اومده و حدس میزنم که چی باشه. شرکت برا پدربزرگم خیلی مهم بود پس منم میام
کارلا:باشه پس منم باهات میام
تهیونگ:تو واسه چی
کارلا به حرف تهیونگ اهمیت نداد و رفت نشست پشت فرمون شیشه ی ماشین رو پایین اورد و دستشو گذاشت رو لبه ی در به جای شیشه و با اون عینکای دودی ای که نصف صورتشو پوشوندن بس که بزرگن رو به تهیونگ و جیمین گفت:بیاید بریم ۲ دقیقه ای میرسونمتون...رانندگیم حرف نداره
تهیونگ بیخیال شد و اومد سوار شد جیمین هم به حرکاتش میخندید
وقتی سوار شدن عینکاشو روی چشمش مرتب کرد و حالت جنتلمنی به خودش گرفت انگار که سوپرمنه
و با صدای بلندی گفت:آیا آماده ایددددددد؟
تهیونگ آهی کشید و گفت:بریم کارلا بریم
دنده رو محکم کشید عقب و پاشو تا آخر روی پدال گاز فشار داد
ماشین با بالاترین سرعتی که داشت حرکت کرد و تهیونگ و جیمن به دسته های ماشین محکم چسبیده بودن و نمیتونست لحظه ای تکون بخورن
کارلا هم عین خیالش نیست و اگه تهیونگ عزادار نبود الان صدای اهنگ تا کیلومترها اونورتر به گوش میرسید
تهیونگ با صدای بلندی گفت:ارومتررررررر
کارلا:دارم ارووم میرم که از سرعت قشنگم لذت ببرررر
و در عرض ۱۰ دقیقه به شرکت رسیدن دقیقا دم در شرکت پارک کرد عینکاشو از روی چشاش برداشت و با افتخار که انکار اسکار برنده شده گفت:حال کردید نه
تهیونگ و جیمین در ماشینو باز کردن و به زور پیاده شدن
تهیونگ:الانه که استفراغ کنم
جیمین:بابا چیکار میکنی تو سرعتت غیرقانونیه
کارلا:قانون چیه اصلا کی به قانون اهمیت میده
تهیونگ:تو رسما دیوونه ای
کارلا با حالت موذیانه ای همونطور که ابروهاشو بالا پایین میکرد گفت:مگه نمیدونستی؟
جیمین آهی کشید و گفت:بیخیال بیاید بریم شرکت صدای سهامدارا رو ازینجا میشنوم
کارلا قلنج گردنشو گرفت و گفت:بریم...ببینم کی چرت و پرت های اضافه ای بگه تا خودم دخلشو بیارم
تهیونگ زود زود گفت:نهه خواهش میکنم تو فقط کاری نکن
کارلا:باشه حالا که کاراری نکردم
و بعد به سمت شرکت قدم برداشت
تهیونگ آرزو میکرد کاری نکنه و حرفی نزنه با این آرایی که الان کرد مطمئن شد این دختر هرکاری که به سرش به بزنه رو درجا انجام میده اون رسما دیوونست خیلیم لجبازه و به حرف کسی گوش نمیده فقط امیدواره که کاری نکنه
دسته ی در اتاق جلسات رو پایین کشید و وارد شد و بعد از اون کارلا و جیمین وارد شدن
هنوز حرفی نزده صداشون بلند شد
۱.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.