زندگی جدید پارت۳۴
زندگی جدید پارت۳۴
ویو میسو
دو دقیقه بعد از اینکه بهش زنگ زدم رسید و در رو براش باز کردم که اومد تو و رو مبل نشست و دوتا کاپوچینو درست کردم و رفتم پیشش نشستم
میسو: بیا
هانا: مرسی
راستی کارم داشتی که گفتی بیام
میسو: ن فقط میخواستم بیایی پیشم.. کار که نداری بد موقه که بهت نگفتم
هانا: ها نبابا من کی کار داشتم که این دومین بارم باشه
میسو: راستی مامانت اسمش رو ازت پرسید
هانا: منظورت هان؟
میسو: اره دیگه بابا
هانا: ن فقط موقه ای که میومد دنبالم یواشکی دیدتمون
میسو: من اگه جای مامان بودم حتما شوکه میشدم
هانا: از کجا معلوم شاید شده باشه
میسو: چجوری تونست درمورد هان باهات حرف نزنه
هانا: حتما میخواست ببینه من چقدر میتونم ازش هان رو مخفی کنم
میسو: شاید..
هانا: شاید چی
میسو: موقه ای که پیششون زندگی میکردی از اون موقه فهمیده و میدونسته
هانا: ممکنه... حالا بیخیال خوبیش اینه که داد نزد
(شب)
ویو هانا
روی تخنم دراز کشبده بودم و هی به گوشبم نگاه میکردم چون قرار بود هان زنگ بزنه چشمام دیگه درد گرفته بود و میسوخت که مامانم یهو اومد تو
_پاشو بیا دیگه هی دارم صدات میزنم
هانا: کجا بیام
_سر قبر من.. شام حاضره پاشو داره منو نگا میکنه
هانا: اومدم اومدم*بلند میشه*
سر سفره بودم و فکر و ذکرم همش پیش هان بود که بهم پیام نداد یا شاید هم یادش رفت که پیام بده بیخیال شدم و غذام رو خوردم
+تو هان رو دوست داری؟
هانا:*غذا پرید تو گلوش* چی
+هیونگ سوک بابای هان امروز بهم گفتش ک شماها همدیگرو دوست دارید منم خودم یجورایی میدونستم هان پسره خوبیه اگه میخواییش من مشکلی ندارم
_اها پس اون خوشتبپی که میومد دنبالت اسمش هان
هانا: اسم کاملش.. هان.. جیسونگ
_اها حالا چرا اینجوری شدی
هانا: میشه اب بدی
_بیا
☆☆☆☆☆☆
ویو هان
امشب رو با لینو پیش اعضا موندیم که فردا شب برگردیم خونه توی اشپزخونه پیش اعضا بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم باباعه و گوشی رو گرفتم و بدون اینکه کسی بفهمه گوشی رو گرفتم و رفتم تو بالکن و جواب دادم
_الو
+درمورد هانا به سانگ پیل گفتم انگاری خودش میدونست
_واقعا خب چیگفت
+هیچی موافقت کرد
_بابا داری راست میگی؟
+دروغم چیه.. توهم دست رو دست نزار تمومش کن بره
_باشه باشه
لینو: هااانن کجایییی
_بابا من باید برم خدافظ*قطع میکنه*
لینو: کجایی تو یهو غیبت زد
هان:*بغلش میکنه»
لینو: خوبی چیزی شده؟
هان: حالا بعدا بهت میگم بیا بریم
لینو: باش
ویو هان
شام رو که درست کردیم و خوردیم نشستیم و فیلم دیدیم که یک ساعت بعد تموم شد و خوابم گرفته بود وقتی به گوشیم نگاه کردم دیدم خاموش شده و بلند شدم و رفتم بالا تو اتاق و گوشیم رو زدم به شارژ و گرفتم خوابیدم
☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو هانا
رفتم که به هان زنگ بزنم اما اصلا جواب نمیداد
ویو میسو
دو دقیقه بعد از اینکه بهش زنگ زدم رسید و در رو براش باز کردم که اومد تو و رو مبل نشست و دوتا کاپوچینو درست کردم و رفتم پیشش نشستم
میسو: بیا
هانا: مرسی
راستی کارم داشتی که گفتی بیام
میسو: ن فقط میخواستم بیایی پیشم.. کار که نداری بد موقه که بهت نگفتم
هانا: ها نبابا من کی کار داشتم که این دومین بارم باشه
میسو: راستی مامانت اسمش رو ازت پرسید
هانا: منظورت هان؟
میسو: اره دیگه بابا
هانا: ن فقط موقه ای که میومد دنبالم یواشکی دیدتمون
میسو: من اگه جای مامان بودم حتما شوکه میشدم
هانا: از کجا معلوم شاید شده باشه
میسو: چجوری تونست درمورد هان باهات حرف نزنه
هانا: حتما میخواست ببینه من چقدر میتونم ازش هان رو مخفی کنم
میسو: شاید..
هانا: شاید چی
میسو: موقه ای که پیششون زندگی میکردی از اون موقه فهمیده و میدونسته
هانا: ممکنه... حالا بیخیال خوبیش اینه که داد نزد
(شب)
ویو هانا
روی تخنم دراز کشبده بودم و هی به گوشبم نگاه میکردم چون قرار بود هان زنگ بزنه چشمام دیگه درد گرفته بود و میسوخت که مامانم یهو اومد تو
_پاشو بیا دیگه هی دارم صدات میزنم
هانا: کجا بیام
_سر قبر من.. شام حاضره پاشو داره منو نگا میکنه
هانا: اومدم اومدم*بلند میشه*
سر سفره بودم و فکر و ذکرم همش پیش هان بود که بهم پیام نداد یا شاید هم یادش رفت که پیام بده بیخیال شدم و غذام رو خوردم
+تو هان رو دوست داری؟
هانا:*غذا پرید تو گلوش* چی
+هیونگ سوک بابای هان امروز بهم گفتش ک شماها همدیگرو دوست دارید منم خودم یجورایی میدونستم هان پسره خوبیه اگه میخواییش من مشکلی ندارم
_اها پس اون خوشتبپی که میومد دنبالت اسمش هان
هانا: اسم کاملش.. هان.. جیسونگ
_اها حالا چرا اینجوری شدی
هانا: میشه اب بدی
_بیا
☆☆☆☆☆☆
ویو هان
امشب رو با لینو پیش اعضا موندیم که فردا شب برگردیم خونه توی اشپزخونه پیش اعضا بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم باباعه و گوشی رو گرفتم و بدون اینکه کسی بفهمه گوشی رو گرفتم و رفتم تو بالکن و جواب دادم
_الو
+درمورد هانا به سانگ پیل گفتم انگاری خودش میدونست
_واقعا خب چیگفت
+هیچی موافقت کرد
_بابا داری راست میگی؟
+دروغم چیه.. توهم دست رو دست نزار تمومش کن بره
_باشه باشه
لینو: هااانن کجایییی
_بابا من باید برم خدافظ*قطع میکنه*
لینو: کجایی تو یهو غیبت زد
هان:*بغلش میکنه»
لینو: خوبی چیزی شده؟
هان: حالا بعدا بهت میگم بیا بریم
لینو: باش
ویو هان
شام رو که درست کردیم و خوردیم نشستیم و فیلم دیدیم که یک ساعت بعد تموم شد و خوابم گرفته بود وقتی به گوشیم نگاه کردم دیدم خاموش شده و بلند شدم و رفتم بالا تو اتاق و گوشیم رو زدم به شارژ و گرفتم خوابیدم
☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو هانا
رفتم که به هان زنگ بزنم اما اصلا جواب نمیداد
۷.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.