P64

هه این ویو:

اروم چشمام باز کردم همه جا تار بود یکم پلک زدم ، یه اتاق سرد سفید رنگ همه چیزش سفید بود مثل اتاقهای تیمارستان.. و این اذیتم میکرد تازه یادم اومد کجام و به دستام فشار اوردم اما دستام بسته بود
+لعنتیااا دستام باز کنید دستااام باز کنیددد
هرچقدر صدا زدم کسی نبود و داشتم دیوونه میشم لعنت بهش خاطرات عذاب اور گذشته داشتن من خفم میکردن ، چشمام بستم تا یکم ارامش بگیرم
_هه این ؟
صبر کن من این صدا میشناسم سرم اوردم بالا که هان دیدم و چشمام گرد شد
+هان تو اینجا چیکار میکنی
بدون معطلی اومد پشتم و دستام باز کرد
_چیشده باهات چیکار کردن حالت خوبه اون اشغال عوضی..
+هی هی اروم برو ببینم ، تو واقعا اومدی دنبالم و نگران من شدی؟ مگه یادت رفته من یه قاتل مایه ننگ مامان بابام*پوزخند
_هه اینن الان وقتش نیست.. باشه ؟
بعد باز کردن دستام هردومون بلند شدیم رفتیم بیرون اتاق
+اینجا شبیه یه هزارتوی کوفتیه چجوری فرار کنیم
_دقیقا مشکل همینه بخاطر همین نباید از هم جدا شدیم راه گم میکنیم، مشخص این دشمنمون هرکی هست میخواد بازیمون بده پس بهتره بجای پیدا کردن راه فرار اتاق فرمان پیدا کنیم
+اتاق فرمان؟
_اره اتاق فرمان صدرصد کسی درحال کنترل اینجاس

ویو یوری:

بعد از چند دقیقه حس میکردم هرچی بیشتر میگذره بیشتر دارم توی این راهرو های تو در تو گم میشم.. نشستم زمین و دستام توی سرم گرفتم اخه چی ازم میخواد.. گذشتم هیچوقت من قرار نیست ول کنه من همیشه به این جا برمیگردم اما.. بلند شدم
+اما نمیخوام به هه این صدمه ای برسونه اون جزوی از سرنوشت نحث من نیست
خواستم برم که با صدای زیر پام متوقف شدم به پاهام نگاه کردم انگار جایی که روش بودم لق میزد خم شدم یکم فشار اوردم به کف زمین اره انگار یه دریچه اینجانست با لگد محکم زدم به کف زمین تا جایی که در دریچه یکم لق شد در برداشتم و دیدم یه اتاق این زیر پریدم پایین و چیزی که دیدم باور نمیکردم
+خدای من...
همه جا پر بود از مانیتور هایی بزرگی که جاهای مختلف نشون میداد و ای ان.. ای ان اینجا بودد؟؟
_براوو جینکس پیداش کردی
با صدایی که شنیدم میخکوب شدم خواستم چیزی بگم که تیزی چاقو زیر گلوم حس کردم
_هیشش نترس
+حرومزاده..
به لگد زد به پام به زانو در اومدم چشمام با یه پارچه بست و دیگه نفهمیدم داره به کجا میبرتم ، همینجور پا به پاش رفتم که بالاخره ولم کرد و چشمام باز کرد یه دختر با لباس سراسر پوشیده من دستگیر کرده بود از بلندگو صدای موهیول شنیدم
_به بازی خوش اومدییی
+بازی؟ منظورت چیه
دختر چندتا کارت اورد جلو
_خب از بازی قبلی با تو خسته شده بودم ، عوضش این خیلی هیجان اوره دختر ، باید یکی از کارت هارو انتخاب کنی و بعد بر اساس چیزی که ازت خواسته کاری که میگم انجام میدی
اجبارا یکی از کارت ها برداشتم که عکس یه قلب خنجر خورده روی کارت دیدم
+این یعنی چی اخه؟
_قلب و خنجر.. هومم خوبه خوشم میاد ازش کاترین بهش بگو
دختری که انگار اسمش کاترین یا هرچی بود چشمام بست و یه هدفون گذاشت روی گوشم صدای پای کسی میشنیدم
+هی بسه اینجا چه خبره
_بر اساس صدای این پا میفهمی که هربار کی داره نزدیک اتاق میشه وقتی کسی نزدیک بشه صدای اژیر پخش میشه، تو باید به دشمنی که نزدیکت میشه شلیک کنی جینکس و اگر اشتباه کنی... ممکنه اونی که بمیره بجای یکی از ادمای من ، دوسپسرت باشه
+دوست پسر؟ ای ان نه نه تو نمیتونی اینکار باهاش بکنی نمیتونی، خواهش میکنم موهیول نههه

هه این ویو:

بیست دقیقه بود که هان گفت میره و برمیگرده اما هنوز پیداش نبود
_هه اینن بیا اینجا
+اوکی میام
دوییدم سمتش که پام به پای کسی خورد افتادم زمین
+آییی سرم
متوجه شدم چند نفر دارن نزدیکم میشن و یه نفر اسلحه روی سرم گرفته و خواستم بلند شم مبارزه کنم که با تیری که به هوا رفت به خودم اومدم
_دست کثیفت از روی خواهرم بکش
باورم نمیشد چشمام گشاد شد هان با لحن سرد و کاملا جدی به فردی که جلوم بود شلیک کرده بود و همین حالا جونم نجات داده بود ، صبر کن گفت خواهرم؟

#استری_کیدز #سناریو#تک_پارتی#فیکیشن#چان#لینو#چانگبین#هیونجین#هان#فیلیکس#سونگمین#جونگین
دیدگاه ها (۳)

P65

P66

P63

P62

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

#مافیای_من #P5صبح بیدار شدم و دیدم لینو دیشب جا به جا شده و ...

#مافیای_من #P4لینو:کار داشتم پس زودتر بیدار شدم ‍و رفتم دنبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط