P66

از شدت خفگی سست شدم افتادم رو زمین اخرین چیزی که میدیدم قبل اینکه کامل هوشیاریم از دست بدم پاهای کسی بود که داشت به سمتم میومدم و چاقو تو دستش داشت...

یوری ویو:

شلیک کردم .. با اسلحه.. و آرزو میکردم فردی که دارم بهش شلیک میکنم ای ان نباشه استرس شدیدی داشتم داشت حالم بد میشد
+خواهش میکنم ولم کن دست از سرم بردارر
_یااا انقدر نازک نارنجی نباش تازه اولشه
+چی ازم میخوای.. چرا من نمیکشی...؟ چراا اینکار میکنی

خندید و چیزی نگفتم دوباره با صدای پایی که به سمت در میومد مجبور به شلیک شدم
_اووو دارع جالب میشه
+چ.. چی؟
_همین الان به سر یکی شلیک کردی
وحشت کل وجودم گرفت.. اگر به ای ان شلیک کرده باشم ......
+چرا اینکار میکنی خواهش میکنم دست از سرم بردار ، تو میدونی مجازات این کارایی که با نوه های کیم میکنی چیه؟ پدربزرگم حتما توی حروم.زاده میکشهه
_پدربزرگت هیچ غلطی نمیتونه بکنه.. فکر میکنی برای من مردن یا نمردن مهمه؟ من چیزی برای از دست دادن ندارم باید این خوب بدونی
راست میگفت هیچ چیزی برای از دست دادن نداشت و همین من میترسوند، حس کردم زن سربازی که کنارم بود ازم فاصله گرفت که بلند شدم از روی صندلی و زن سریع نزدیکم اومد، چشمام هیچی نمیدید یعنی مجبور بودم بدون دیدن مبارز کنم صدای لگدی که به سمتم میومد شنیدم جاخالی دادم و محکم صندلی که به دستام بسته شده بود به بدن دختر زدم انقدر این کار تکرار کردم تا صندلی شکست و دستام باز شد سریع چشم بند در اوردم و دختر دیدم که داشت بلند میشد با لگد به شکمش زدم دستش و گرفتم با چاقویی که بغل دستش بود زدم به گردنش آنقدر چاقو روی گردنش کشیدم تا بدنش بی جون شد و بلند شدم ،
+حال بهم زنه.. باورم نمیشه این کار کردم
داشتم بالا میوردم جلوی دهنم گرفتم خودم کنترل کردم رفتم سمت مانیتور از شدت خوشحالی داشت اشکم در میومد.. ای ان زنده بود.. کسی که بهش شلیک کردم ای ان نبود ، حالا دیگه میدونستم ای ان کجاست از اتاق رفتم بیرون و
_یوری، یوری تو حالت خوبه؟؟*تعجب و دوییدن
+من خوبم من خیلی خوبم، .. خوشحالم زنده ای ، باید چیکار کنیم
تا خواست جوابم بده یه دیوار اهنی بزرگ بینمون رو گرفت و چشمام از شدت تعجب گشاد شد که بلندگو روشن شد
_بیخیااال اگر قرار باشه انقدر زود بهم برسید که کیف نمیده، عاشق پیشه های رومخ
+چییی؟ نه اون ولش کن بس کنن
_چرا باید اینکار کنم*خنده دیوانه وار
حالم داشت از این بازی کثیف بهم میخورد که داد زدم
+چی ازم میخوای؟ هرچی بخوای بهت میدم دست از سرشون بردار
جوابی نشنیدم که با گفتن لعنتی زیر لب دوییدم توی. راهرو ها بلکه راهی پیدا کنم و بقیه پیداشون کنم
_میبینی جینکس ما هیچ وقت از هم جدا نیستیم هیچ وقت
خسته شدم سعی کردم حرفاش بهم غلبه نکنه اما دیگه خسته شدم و روی زانو هام افتادم و عاجزانه گفتم
+چرا ؟ چرا ازادم نمیکنی چرااا
_من؟ ,*خنده
_من خیلی وقت که ازادت کردم کیم یوری ، اون روزی که فرار کردی، من گذاشتم فرار کنی اونی که داره تورو میکشه من نیستم دختر احمق کسی که داره تورو میکشه جینکسه
برای لحظه ای تعجب کردم و سکوت کردم جینکس؟ میخواد بگه خودمم که خودم خلاص نمیکنم؟
+مزخرف نگو اخه یعنی چی..
_بیخیال یوری ، خودمونم میدونیم تو میتونستی ازاد بشی میتونستی من بکشی تو اینکار نکردی چون نخواستی.. و این جایی که توش هستی اولین جایی که من تورو بردم
نمی فهمیدم این مرتیکه چی میگه سرم توی دستام گرفتم و فشار دادم چشمام مدام باز بسته میشد خاطرات مثل یه عذاب بزرگ تو مغزم رژه میرفتن و نمیتونستم حرکت کنم قلبم خیلی سریع میزد و میترسیدم حتی از عاجز بودن خودمم میترسیدم من .. من چم شده بود؟؟ اینجا اینجا دقیقا جایی که وقتی من دزدید شکنجم کرد.. حق با اونه اینجا جایی که من توش شکنجه میداد من قبلا از اینجا فرار کرده بودم

هه این ویو:

با خستگی مشت میزدم ، روز هایی بود که با چهار پنج نفر همزمان توی رینگ تمرین میکردم و مسابقات میبردم اما حالا انگار ضعیف تر از همیشه شده بودم ، با مشت زدم به کسی که جلوم بود و شروع به نفس نفس زدن کردم که متوجه مشتی به فکم میخورد نشدم و پخش زمین شدم ، شروع به سرفه کردن کردم و خون روی دماغم پاک کردم و نفس نفس میزدم سرم گیج می‌رفت نمیتونستم کاری کنم
_کیم هه این ، حتی نمیتونی از پس این مبارزه بر بیای پس میخوای چیکار کنی ؟ بهتر زودتر بمیری
+نمیتونی انقدر گوه نخوری مرد...
با صدای ضعیفی این گفتم که دونفر از دستام گرفتن و من بلند کردن کسی که جلوم بود داشت مشتش می آورد بالا به سختی چیزی میدیدم که چشمم به مانیتور خورد…چان
دیدگاه ها (۶)

P67

P68

P65

P64

فرار من

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ⁸..چشمام به شدت سیاهی میرفت ، ضربه شدیدی بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط