دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_153🎀•
نمیدونم چقدر خیره به سقف آروم اشک میریختم که دستی رو بازوم نشست.
با وحشت از جام پریدم که ارسلان رو با اخم غلیظی نگاهم میکرد.
دستی به چشمهای خیسم کشیدم و گفتم:
_چیه؟ در نزده وارد یه اتاقی که دختر داخلشه شدی طلبکار هم وایستادی بالا سر من؟
اخمش غلیظتر شد و گفت:
_مزخرف نگو واسه من، چرا آبغوره گرفتی؟ چته؟
هیچوقت در مورد دردهام با هیچکس صحبت نمیکردم، در واقع از درد و دل پیش کسی بدم میومد.
البته میخواستم هم هیچکس نبود بشینه پای گلههام، نرگس؟ بابا؟ هه!
چپ چپی نگاهش کردم و گفتم:
_بله؟ آبغوره؟ نخیر یه چیزی رفته بود تو چشمم.
هر لحظه عصبانیتش بیشتر میشد و من دلیلش و نمیدونستم!
بازوم و محکم کشید و نزدیک صورتم غرید:
_منو خر نکن جوجه، د بنال چته؟ جاییت درد میکنه؟ ها؟
مات شده به چشمهای نگران و عصبیش نگاه کردم.
نگرانم شده بود؟ دلم ضعف رفت براش.
مگه چندنفر تا حالا اینجوری نگرانم شده بودن؟
همونطور لال شده داشتم نگاهش میکردم که تکونی به بازوم داد و بلندتر گفت:
_ با توام، جواب منو بده! چته؟
با فکر به اینکه ارسلان نگران منه ذوق کردم ولی سعی کردم بروزش ندم.
اخم تصنعی کردم و گفتم:
_چرا همچین میکنی؟ ول کن دستمو، خوبم!
با چشمهای ریز شده نگاهم کرد و نامطمئن گفت:
_مطمئنی؟ فقط بخاطر اینکه دلت گرفته بود انقدر سیل راه انداخته بودی؟
قلبم لرزید، بزاق دهنم رو به زور قورت دادم و آرزو کردم کاش هیچوقت عاشقش نشم.
#PART_153🎀•
نمیدونم چقدر خیره به سقف آروم اشک میریختم که دستی رو بازوم نشست.
با وحشت از جام پریدم که ارسلان رو با اخم غلیظی نگاهم میکرد.
دستی به چشمهای خیسم کشیدم و گفتم:
_چیه؟ در نزده وارد یه اتاقی که دختر داخلشه شدی طلبکار هم وایستادی بالا سر من؟
اخمش غلیظتر شد و گفت:
_مزخرف نگو واسه من، چرا آبغوره گرفتی؟ چته؟
هیچوقت در مورد دردهام با هیچکس صحبت نمیکردم، در واقع از درد و دل پیش کسی بدم میومد.
البته میخواستم هم هیچکس نبود بشینه پای گلههام، نرگس؟ بابا؟ هه!
چپ چپی نگاهش کردم و گفتم:
_بله؟ آبغوره؟ نخیر یه چیزی رفته بود تو چشمم.
هر لحظه عصبانیتش بیشتر میشد و من دلیلش و نمیدونستم!
بازوم و محکم کشید و نزدیک صورتم غرید:
_منو خر نکن جوجه، د بنال چته؟ جاییت درد میکنه؟ ها؟
مات شده به چشمهای نگران و عصبیش نگاه کردم.
نگرانم شده بود؟ دلم ضعف رفت براش.
مگه چندنفر تا حالا اینجوری نگرانم شده بودن؟
همونطور لال شده داشتم نگاهش میکردم که تکونی به بازوم داد و بلندتر گفت:
_ با توام، جواب منو بده! چته؟
با فکر به اینکه ارسلان نگران منه ذوق کردم ولی سعی کردم بروزش ندم.
اخم تصنعی کردم و گفتم:
_چرا همچین میکنی؟ ول کن دستمو، خوبم!
با چشمهای ریز شده نگاهم کرد و نامطمئن گفت:
_مطمئنی؟ فقط بخاطر اینکه دلت گرفته بود انقدر سیل راه انداخته بودی؟
قلبم لرزید، بزاق دهنم رو به زور قورت دادم و آرزو کردم کاش هیچوقت عاشقش نشم.
۵.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.