پارت ۷۳
پارت ۷۳
کاویانی اومد نزدیک که خودم رو کشیدم عقب که گفت : هنوز بچه اید .
چند سالتونه ؟
جوابش رو ندادم و با وحشت به یاشار خیره شدم : من نمیخوام باهات بیام و همین الانم دارم برمیگردم تهران .
یاشار : فک کردی به همین راحتیه ؟
پشم رو بهش کردم و دست آیدا رو گرفتم که دست رو گرفت و گفت : وقتی تا اینجاش رو اومدی باید ادامشم بیای .
من : اما قرارمون این نبود تو نگفتی میخوای ما رو بفروشی .
تا دیروز من عشق زندگیت بودم که قرار بود باهام ازدواج کنی اما حالا ...
یاشار دست من رو گرفت و کشید تو کشتی و نگاهی به آیدا انداخت که اونم ترسیده خودش رو به من رسوند .
حالا دیگه واقعا ترسیده بودم نمیدونستم یاشار میتونه باهامون بیاد یا نه .
با اینکه ده بار تو خونه تمرین کرده بودیم که خراب نکنیم و ترسمون بریزه اما باز یه حس دلهره و اضطراب تمام وجودم رو گرفته بود .
آیدا : تا اینجاش رو خور اومدیم ولی اکه یاشار نتونه باهامون بیاد خیلی بد میشه .
نگاهی به کاویانی انداختم که لبخندی رو لباش بود و بعدش نگاهم رو سمت یاشار سوق دادم : ینی باهامونم نمیای ؟
یاشار پوزخندی زد و گفت : نترس کوچولو من خودم اونجا کار دارم پس میام .
من : خیلی بدجنسی یه زمانی عاشقت بودم ولی حالا میفهمم ...
ادامش رو زدم زیر گریه که آیدا بغلم کرد که مثلا آرومم کنه .
تا اینجاش رو خوب اومده بودیم و خدا رو شکر کاویانی هیچ شکی نکرده بود .
کاویانی : دیگه این هندی بازیا بسته وقت نداریم باید بریم .
یاشار : بریم اینا رو من میارم شما سوار شید .
بعدش بازوی من رو گرفت و محکم کشید و آیدا هم که دست تو دست من بود و دنبالمون کشیده میشد .
با صدای کنترل شده غریدم : آروم تر بازوم رو بکشی به کسی برنمیخوره ها .
یاشار : متاسفم باید نقش بازی کنیم قبلا راجبش صحبت کردیم .
چشام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم .
یاشار : من مواظبم همش باهاتون باشم ولی خوب ممکنه تو مواقعی من نباشم خودتون خوب مواظب باشید .
من : چرا اینجا هیشکی نیست و خیلی ساکت و آرومه ؟
یاشار : بقیه رو دیروز فرستادن و کاویانی امروز با کشتی شخصیش داره میره و من گذاشتم اونا برن بعد شما رو معرفی کردم و اونم مجبور بود با این کشتی شما رو برسونه .
من : اونجا که اتفاقی واسمون نمیوفته .
یاشار : فقط باید مواظب باشید هر چیزی ممکنه مخصوصا شما باید به شیخ راشد فروخته بشید مواظب باشید اون از دخترایی خوشش میاد که به زور برده شدن و دم به تله نمیدن میدونید که چی میگم اگه بتونید هر دوتون توسط اون خریداری بشید عالی میشه .آیدا : شما چجوری میاید اونجا ؟
یاشار : من به عنوان مشاور حقوقی از قبل باهاش آشنا شدم و بعد از اینکه شما خریداری شدید منم کارم رو شروع میکنم .
...
کاویانی اومد نزدیک که خودم رو کشیدم عقب که گفت : هنوز بچه اید .
چند سالتونه ؟
جوابش رو ندادم و با وحشت به یاشار خیره شدم : من نمیخوام باهات بیام و همین الانم دارم برمیگردم تهران .
یاشار : فک کردی به همین راحتیه ؟
پشم رو بهش کردم و دست آیدا رو گرفتم که دست رو گرفت و گفت : وقتی تا اینجاش رو اومدی باید ادامشم بیای .
من : اما قرارمون این نبود تو نگفتی میخوای ما رو بفروشی .
تا دیروز من عشق زندگیت بودم که قرار بود باهام ازدواج کنی اما حالا ...
یاشار دست من رو گرفت و کشید تو کشتی و نگاهی به آیدا انداخت که اونم ترسیده خودش رو به من رسوند .
حالا دیگه واقعا ترسیده بودم نمیدونستم یاشار میتونه باهامون بیاد یا نه .
با اینکه ده بار تو خونه تمرین کرده بودیم که خراب نکنیم و ترسمون بریزه اما باز یه حس دلهره و اضطراب تمام وجودم رو گرفته بود .
آیدا : تا اینجاش رو خور اومدیم ولی اکه یاشار نتونه باهامون بیاد خیلی بد میشه .
نگاهی به کاویانی انداختم که لبخندی رو لباش بود و بعدش نگاهم رو سمت یاشار سوق دادم : ینی باهامونم نمیای ؟
یاشار پوزخندی زد و گفت : نترس کوچولو من خودم اونجا کار دارم پس میام .
من : خیلی بدجنسی یه زمانی عاشقت بودم ولی حالا میفهمم ...
ادامش رو زدم زیر گریه که آیدا بغلم کرد که مثلا آرومم کنه .
تا اینجاش رو خوب اومده بودیم و خدا رو شکر کاویانی هیچ شکی نکرده بود .
کاویانی : دیگه این هندی بازیا بسته وقت نداریم باید بریم .
یاشار : بریم اینا رو من میارم شما سوار شید .
بعدش بازوی من رو گرفت و محکم کشید و آیدا هم که دست تو دست من بود و دنبالمون کشیده میشد .
با صدای کنترل شده غریدم : آروم تر بازوم رو بکشی به کسی برنمیخوره ها .
یاشار : متاسفم باید نقش بازی کنیم قبلا راجبش صحبت کردیم .
چشام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم .
یاشار : من مواظبم همش باهاتون باشم ولی خوب ممکنه تو مواقعی من نباشم خودتون خوب مواظب باشید .
من : چرا اینجا هیشکی نیست و خیلی ساکت و آرومه ؟
یاشار : بقیه رو دیروز فرستادن و کاویانی امروز با کشتی شخصیش داره میره و من گذاشتم اونا برن بعد شما رو معرفی کردم و اونم مجبور بود با این کشتی شما رو برسونه .
من : اونجا که اتفاقی واسمون نمیوفته .
یاشار : فقط باید مواظب باشید هر چیزی ممکنه مخصوصا شما باید به شیخ راشد فروخته بشید مواظب باشید اون از دخترایی خوشش میاد که به زور برده شدن و دم به تله نمیدن میدونید که چی میگم اگه بتونید هر دوتون توسط اون خریداری بشید عالی میشه .آیدا : شما چجوری میاید اونجا ؟
یاشار : من به عنوان مشاور حقوقی از قبل باهاش آشنا شدم و بعد از اینکه شما خریداری شدید منم کارم رو شروع میکنم .
...
۴۴.۹k
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.