پارت ۷۱
پارت ۷۱
نقشه هاموم رو با یاشار در میون گذاشیم .
اونم موافق بود حالا باید یه فرصت گیر میاوردیم و خونه رو خالی میکردیم اما هیچی به ذهنم نمیرسید .
ساعت اطراف ۸ بود که یاشار صدامون زد .
همه دور میز ناهارخوری نشسته بودیم و منتظر به یاشار خیره شده بودیم .
یاشار : جناب سرهنگ زنگ زد و ازم خواست تا جزئیات رو باهاتون در میون بذارم و از فردا کارمون شروع میشه .
من : پس کاویانی چی میشه .
یاشار : ترتیب اونو جناب سرهنگ از قبل داده فقط میمونه آشنایی من با کاویانی و فرستادن شماها .
من : تو هم میای ؟
آیدا هم منتظر نگاش کرد : چشاش رو بست و گفت : دارم تمام سعیم رو میکنم که بتونم بیام .
کمی مکث کرد و لپ تاب رو آورد و جلومون گذاشت . عکس یه مرد بود که حدودا ۳۰ سالش بود .
یاشار : این بابکه دست راست کاویانی .
از همه نقشه های کاویانی خبر داره و بیشتر نقشه ها رو خودش اجرا میکنه .
شما باید با اون برید به دبی و اگه بتونم منم میام اما اینکه اعتماد کنه بهم یا نه همش بستگی به همسن بابکه داره .
من : اگه بابک تو رو قبول نکنه ما تنهایی میریم .
سرش رو تکون داد .
آیدا : کارمون تو دبی چیه ؟
یاشار : باید بالادستی کاویانی رو پیدا کنید و بی شک اون تو خریداراس .
بعد که تونستید وارد خونه اش بشید ازش بخواید به عنوان خدمتکار کار کنید و تمام نقشه خونه و اتاقش و دوربینا و هر چیزی که بتونه بهمون کمک کنه رو میفرستید برای سرهنگ و بعدش سرهنگ برنانه ریزی میکنه که چطوری و با کمک اینترپل اونا رو دستگیر کنن .
من : اون کسی که تو دبیه ایرانیه ؟
یاشار : ما هنوز نمیدونیم اون کیه این به شما بستگی داره که پیداش کنید .
آیدا : گفتی پس فردا اعزام میشیم ؟
پس رابطمون با ترانه چی میشه ؟
فک نمیکنی یهویی ناپدید بشیم مشکوک بشه و این نقشمون رو خراب کنه ؟
یاشار : باید بهش میگید که میرید خارج ولی نباید بفهمه کجا میرید چون اگه کاویانی بفهمه که هویت واقعی شما چیه صد در صد کشته میشید .
از فردا چند نفر میان تا شما رو گریم کنن .
صبح ساعت ۹ میان .
بعد از خوردن شام یاشار رفت تا بخوابه .
من و آیدا هم ظرفا رو شستیم و خوابیدیم .
آلارم گوشی رو روی ۸ تنظیم کرده بودم تا قبل از گریم دوش بگیرم و صبحونه بخورم .
بعد از دوش گرفتن و صبحانا خوردنمون اومدن .
دو تا خانم بودن که قیافه ی بانمکی داشتن و از هجون اول به دل آدم مینشستن .
یکیشون منو آماده کرد و اون یکی آیدا رو .
بهشون گفته بودیم که دست به ابروهامون نزنن و همینطور واسه مو هامون کلاه گیس گذاشتیم مال من خرمایی و آیدا هم شکلاتی .
واسه چشامون از لنز استفاده کردن که با چشم طبیعی مو نمیزد .
مال من رنگش سبز یشمی بود و آیدا سبز عسلی .
با همین تغییرای کوچیک کلی عوض شده بودیم و بعید بود کسی به راحتی بشناستمون .
....
نقشه هاموم رو با یاشار در میون گذاشیم .
اونم موافق بود حالا باید یه فرصت گیر میاوردیم و خونه رو خالی میکردیم اما هیچی به ذهنم نمیرسید .
ساعت اطراف ۸ بود که یاشار صدامون زد .
همه دور میز ناهارخوری نشسته بودیم و منتظر به یاشار خیره شده بودیم .
یاشار : جناب سرهنگ زنگ زد و ازم خواست تا جزئیات رو باهاتون در میون بذارم و از فردا کارمون شروع میشه .
من : پس کاویانی چی میشه .
یاشار : ترتیب اونو جناب سرهنگ از قبل داده فقط میمونه آشنایی من با کاویانی و فرستادن شماها .
من : تو هم میای ؟
آیدا هم منتظر نگاش کرد : چشاش رو بست و گفت : دارم تمام سعیم رو میکنم که بتونم بیام .
کمی مکث کرد و لپ تاب رو آورد و جلومون گذاشت . عکس یه مرد بود که حدودا ۳۰ سالش بود .
یاشار : این بابکه دست راست کاویانی .
از همه نقشه های کاویانی خبر داره و بیشتر نقشه ها رو خودش اجرا میکنه .
شما باید با اون برید به دبی و اگه بتونم منم میام اما اینکه اعتماد کنه بهم یا نه همش بستگی به همسن بابکه داره .
من : اگه بابک تو رو قبول نکنه ما تنهایی میریم .
سرش رو تکون داد .
آیدا : کارمون تو دبی چیه ؟
یاشار : باید بالادستی کاویانی رو پیدا کنید و بی شک اون تو خریداراس .
بعد که تونستید وارد خونه اش بشید ازش بخواید به عنوان خدمتکار کار کنید و تمام نقشه خونه و اتاقش و دوربینا و هر چیزی که بتونه بهمون کمک کنه رو میفرستید برای سرهنگ و بعدش سرهنگ برنانه ریزی میکنه که چطوری و با کمک اینترپل اونا رو دستگیر کنن .
من : اون کسی که تو دبیه ایرانیه ؟
یاشار : ما هنوز نمیدونیم اون کیه این به شما بستگی داره که پیداش کنید .
آیدا : گفتی پس فردا اعزام میشیم ؟
پس رابطمون با ترانه چی میشه ؟
فک نمیکنی یهویی ناپدید بشیم مشکوک بشه و این نقشمون رو خراب کنه ؟
یاشار : باید بهش میگید که میرید خارج ولی نباید بفهمه کجا میرید چون اگه کاویانی بفهمه که هویت واقعی شما چیه صد در صد کشته میشید .
از فردا چند نفر میان تا شما رو گریم کنن .
صبح ساعت ۹ میان .
بعد از خوردن شام یاشار رفت تا بخوابه .
من و آیدا هم ظرفا رو شستیم و خوابیدیم .
آلارم گوشی رو روی ۸ تنظیم کرده بودم تا قبل از گریم دوش بگیرم و صبحونه بخورم .
بعد از دوش گرفتن و صبحانا خوردنمون اومدن .
دو تا خانم بودن که قیافه ی بانمکی داشتن و از هجون اول به دل آدم مینشستن .
یکیشون منو آماده کرد و اون یکی آیدا رو .
بهشون گفته بودیم که دست به ابروهامون نزنن و همینطور واسه مو هامون کلاه گیس گذاشتیم مال من خرمایی و آیدا هم شکلاتی .
واسه چشامون از لنز استفاده کردن که با چشم طبیعی مو نمیزد .
مال من رنگش سبز یشمی بود و آیدا سبز عسلی .
با همین تغییرای کوچیک کلی عوض شده بودیم و بعید بود کسی به راحتی بشناستمون .
....
۴۲.۶k
۱۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.