نفس های اخر زمستان است

نفس های اخر زمستان است.
خسته از نشستن پشت پنجره و خیره به در برای رسیدن یک خبر از تو.
نفس های آخر زمستان است و گلوله های برف بر درخت می‌بارند.
سرمایش یادآور چشمان یخ تو در روز های انتهایی آن زمستانی‌ست که جسمت کنارم بود، اما سهمی از نگاه های پرحرارت و آغوش امنت نداشتم.
روز های زیادی از رفتنت می گذرد.
باید بازگردی و به ازای گلوله به گلوله برف هایی که باید بر شانه هایمان می ریخت و تو نبودی، نگاهت کنم.
باید بازگردی تا پاییزی که قطرات بارانش همدرد درد هایم شد، سال دیگر فصل دیوانه بازی هایمان باشد.
نفس های آخر این فصل سرد است و چقدر محتاج گرفتن یکبار دیگر دستان تو ام...
دیدگاه ها (۱)

💭آنگاه را به یاد دارم که بهارپاورچیناز ایوان خانه پدری سر می...

خدایا کمک کن در آخرین روزها و شب های سال، دل‌های‌مان مهربان‌...

تو نیستی و من دلتنگم؛تنِ تو به من نزدیک نیست،اما در وجودم پن...

برايت چاي خواهم ريخت برايم زندگي دم كن..

پارت 2

Revenge or love ? Part 13 بلخره فهمیدم اسم قاتل پدرم چیه ته...

black flower(p,289)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط