P

P4
بعد از بغلش اومدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم و رفتیم عمارت

+اوففف اینجا کجاست دیگ حاجی
_خونه من
+نگو تنها زندگی میکنی
_ن خدمتکار و بادیگار ها هستن
+خانوادت چی پس
_اونا جدا از منن
+هااا مستقلی. داش
_یس

+ازدواج نکرد ی؟

_نــه پـَـَــــ مثل تو سینگلم

+خدایی ازدواج کردی؟

_(خنده) شوخی کردم

+خدایا میگم تو هنوز شلوارت از پات میوفته

_😐شلوار من میوفته؟

+🤐شوخی کردم

_اوکی حالا ت هم

رفتیم داخل اصلا اوفففف قصری بود واسه خودش هاااا

_اینجا اتاق توئه تو قراره زیر دست و منشی من شی

+اها

_بیشتر وقت ها هم باید تو اتاق من باشی چون مشاور و... من هستی

+ولی من نمیدونم چ کاره ای بعدش اصلا چرا من مشاورم

_مافیام، فکر میکنی ب درد این کار بخوری

+یا خود خدااا

تهیونگ رفت بیرون منم وسایلم رو چیدم و نشستم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم بعدش تکیه دادم ب تخت و فکر میروم یعنی چ اتفاقاتی قراره واسم بیوفته میتونم برم دانشگاه؟
کاری کنم میمیرم؟
باید همیشه ب حرفاش گوش بدم؟
اون بهم دستور میده یعنی رییسمه؟
و......!
ک خانمی اومد داخل
خانم:لطفا بیاید پایین تا با ارباب شام بخورید
+اوکی
رفتم پایین........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خماریییـ
#فیک
#سناریو
#بلک_پینگ
#بی_تی_اس
دیدگاه ها (۱۶)

اسلاید 2 عمارتاسلاید 3 سالن اصلی عمارتاسلاید 4اتاق تهیونگاسل...

P5لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین ته رو میز نشسته بود منم رفت...

P3 بعد کلی بحث زنگ خورد و هرکی رفت سمت خونه خودشتهیونگ ویودخ...

P 2و با صدای تقریبا بلند گفتم_تو دختر مینی مین یونگی اون مرد...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط