رمان یادت باشد ۱۲۶
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_بیست_و_شش
که بسترش قبرستانش میشه، ولی کسی که وضو میگیره بسترش مثل مسجدش میشه که تا صبح براش حسنه می نویسن با شوخی و خنده می خواست من را بلند کند. گفت به نفع خودته زودتر بلند شی و وضو بگیری تا راحت بخوابی، وإلا حالا حالا نمیتونی بخوابی و باید منو تحمل کنی. شاید هم یه پارچ آب آوردم ریختم رو سرت که خوابت کامل بپره ! آن قدر سروصدا کرد که نتوانم بدون گرفتن وضو بخوابم.
وقتی برگشت برایم از کنار حرم یک لباس زیبا خریده بود. وقتی سوغاتی را دستم داد، گفت: تمام ساعتهایی که قم بودی به یادت بودم. وسط دعای کمیل برای خودمون حسابی دعا کردم. همش یاد سفر دوره نامزدی افتاده بودم.
آشپزی های حمید منحصربه فرد بود. از دوره نوجوانی آشپزی را یاد گرفته بود. وقتی با پدر و برادرهایش می رفت سنبل آباد، عمه خیالش راحت بود که حمید هست و می تواند برای بقیه غذا درست کند. نوع غذاهایی که حمید با دستورات جدید و من درآوردی می پخت، خودش یک کتاب آشپزی به سبک حمید میشد! ابتکاراتی داشت که به عقل جن هم نمیرسید.
ساعت از پنج غروب گذشته بود. خیلی خسته بودم. دقایق اخر بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟ اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بزار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم، ساعت هفت نشده بود که برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود، این
بار چیز غیرعادی.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
که بسترش قبرستانش میشه، ولی کسی که وضو میگیره بسترش مثل مسجدش میشه که تا صبح براش حسنه می نویسن با شوخی و خنده می خواست من را بلند کند. گفت به نفع خودته زودتر بلند شی و وضو بگیری تا راحت بخوابی، وإلا حالا حالا نمیتونی بخوابی و باید منو تحمل کنی. شاید هم یه پارچ آب آوردم ریختم رو سرت که خوابت کامل بپره ! آن قدر سروصدا کرد که نتوانم بدون گرفتن وضو بخوابم.
وقتی برگشت برایم از کنار حرم یک لباس زیبا خریده بود. وقتی سوغاتی را دستم داد، گفت: تمام ساعتهایی که قم بودی به یادت بودم. وسط دعای کمیل برای خودمون حسابی دعا کردم. همش یاد سفر دوره نامزدی افتاده بودم.
آشپزی های حمید منحصربه فرد بود. از دوره نوجوانی آشپزی را یاد گرفته بود. وقتی با پدر و برادرهایش می رفت سنبل آباد، عمه خیالش راحت بود که حمید هست و می تواند برای بقیه غذا درست کند. نوع غذاهایی که حمید با دستورات جدید و من درآوردی می پخت، خودش یک کتاب آشپزی به سبک حمید میشد! ابتکاراتی داشت که به عقل جن هم نمیرسید.
ساعت از پنج غروب گذشته بود. خیلی خسته بودم. دقایق اخر بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟ اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بزار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم، ساعت هفت نشده بود که برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود، این
بار چیز غیرعادی.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۴.۲k
۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.