پارت

پارت 20
من:به دستور انی بیاد بریم این جشن این چشنه هم حکا برنامه اشو ریخته متمام که یه نقشه ای داره می خواهد دعوا بندازه ما باید با خودمون افراد ببریم اول امی چند تا از نیرو ها اماده کن ده نفر قوی باشن قراره نقش بادیگارد بازکنن
دنیکا تو باید به روی تک تک اون افراد که میان کین تحقیق کنی
الا تو به لباسا میرسی لباسا باید عالی باشن
جانی تو له جواهرات تو شون باید دربین و جی پی اس باشه هر لحضه ممکنه اتقای بیوفته
ابی تو باید اسلحه جور کنی با وسایل دفاعی جدید اوکی
همه :بله
واستا تا بیام اتا خانم
امشب شنیدم که اتا قراره بره کلوپ منم میرم انتقام حرفای که به دانیال اینا گفتن بگیرم دانیال امشب چهری واقعی منم می ببینی
یه لباس ابی نفتی برداشتم شروارش مدل کشاد بود که بند داشت به یه تاپ بعد پوشیدن کفش پاشینه بلند و برداشتن اسلحه اماده شودم امی و دنیکا هم اماده بودن سوار ماشین شدیم راه افتادیم
این کلوپه برای حکا بودش زیاد افراد داشت اما امی به همه می رسه تازه تا اونا برسن من کارم تمومه
رفتین تو کلوپ خیلی شلوغ بود از پله ها بالا رفتم جلوی در جای که اتا با رفیقاش بود موندم متمانم که دانیال و رفیقاش اینجان اسلحه مو بیرون اوردم جلوی در دوتا بادیگارداشو تیر زدم دنیکا در و باز کرد اها راستی چند تا بادیگارم برده بودم
رفیقای اتا ازم می ترسیدم
اتا به ترکی : اینجا چه خبره شما کی هستین می خواهین بمیرین
من:کی جرعت کرده به افراد منو تهدید کنه هااا
متمان بودم قیافم ترسناک بود با اون ارایش ابی تیری که کرده بودم
اتا:انا جان چرا عصبی شدی اتفاقی افتاده
رایان و دانیال و امیر اسلحه کشیده بودن به روم
اتا:دیونه شدین خلافش کنین می خواهین همه بمیرن
اونا خلاف کرده بودن براشون تعجب بود که چرا اتا شجاع از من ترسیدن
من:شنیدم که یه شایعه های درباره ام از دهنت بیرون اومده
اتا:من اصلا
من:واقعا
اتا:انا جان چطوره به افرادت بگی خلاف کن بعد با ارامش حرف بزنیم
من:شنیدم گفتی با پدر حرومزادت نامزد کردم
اتا:چی نه بابا اصلا کی گفته این چرندیاتو ها می کشمش اونو
دانیال قشنگ تعجب کرده بودش
من:بعد گفتی که باهاش خوابیدم
اتا:نه به خدا انا جون من غلط کنم اینا بگم
چندتا بادیگارت اومدن تو تیر زدن
تو یه لحظه دوتا شوندو تیر زدم افتادن پایین
امی هم اونا زد
این دفعه رایان بود که تعجب کرده بود از اون چشای گنده اش معلوم بود
من:جلوی من مگی خلاف کن بعد ادم می فرستی بی پدر
اسلحه به طرفش گرفتم
اینقدر سریع که اون سه تا هیچ گوی نتونستن بخورن امی و دنیکا هم اسلحه سریع گرفتن اما رایان سریع به خودش اومد که چند تا بادیگارد زدنش
اتا جلوم زانو زد
اتا: به جونم رحم کن انا غلط کردم
اون رفیقاش سریع فرار کردن
من: نچ نچ
اتا:من ازت بزرگ ترم
دیدگاه ها (۰)

پارت 21اتا: اگه منو بکشی بابام به خانوادت رحم نمی کنه ها همه...

پارت 22رمان از زبان انا*&بعد اون روز هنوزم عصبی بودم امروز ج...

پارت19رمان از زبان انا*&دو روز از اون روز میگذره معلوم نیست ...

پارت 18دانیال : تت بدهدادم بهشمن: چیزی شد مشکلی داشتی بهم بگ...

~حقیقت پنهان~

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

🦋 wounded butterfly 🦋 part 13 سریع ماشین رو روندم سمت خونم چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط