مقصد نامعلوم

مقصد نامعلوم
پارت24
ساعت ۴:۴۵
دیانا:خوابم نمی برد ویلا نزدیک دریا بود پس پاشدم رفتم لب دریا
هعییی خستم صدای پا از پشت سرم میومد برگشتم تو اینجا چیکار میکنی
ارسلان:خوابم نمیبرد‌ تو چرا اینجایی
دیانا:به همون دلیلی که تو اینجایی
ارسلان:از چی خسته ای
دیانا:گذشته
ارسلان:نمیدونم گذشتت‌ چی گذشته ولی خب گذشته تو کلا ۲۰ سالته چرا ایندتو نمیسازی
دیانا:آینده ای که با خدمه بودن خرجمو در بیارم
ارسلان:دستم انداختم دور گردنش دیگه این حرف رو نزن ما تا آخر پشتتیم
دیانا🙂مرسی که هستی ساعت چنده
ارسلان:شستم رو بنده ساعتم ۵ صبح
اردیا:لب ساحل پنج صبح😂😂😂😂
ارسلان:فردا باید برگردیم برو بخواب
دیانا:خیلی خوب تو هم بیا
ارسلان:امدم بریم
دیانا:صبح با صدای عجیبی از خواب پاشدم
دیدگاه ها (۱)

مقصد نامعلومپارت25دیانا:جیغنیکا:چه مگرتهدبانا:از خواب پاشی‌ ...

مقصد نامعلومپارت26ارسلان:رسیدیم تلفنم زنگ خورد ارسلان:بلهباب...

مقصد نا معلومپارت ۲۳مهشاد:بریممهراب:رفتیم نشستیم تو کافه طبق...

مقصد نامعلومپارت۲۲عصرمهراب:مهشاد یدقه بیا مهشاد:بله مهراب:می...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط