پارت ۷
پارت ۷
راوی: جئون دوباره برای دیدن لونا اومده بود جئون وارد اتاقی که لونا عین مرده ها شده بود رفت صورت لونا عین گچ بود دستای لونا رو گرفت و آروم گریه می کرد و لونا صدا می کرد
جئون : خواهش میکنم بلند شو ( اشک آروم )
راوی: بنظر شما آیا واقعا این حس جئون عذاب وجدان بود ؟
یا عشق بود آیا جئون لونا دوست داشت ؟
ویو جئون : دستای لونا گرفته بودم و گریه می کردم که دستاش یهو حرکت کرد فکر کردم خیالاتی شدم صدای ضعیفی شنیدم اون لونا بود بیدار شده بود حس خوشحالی که اون لحظه داشتم هیچوقت نداشتم قطره قطره اشک می ریختم اشک اون لحظه نشونه ذوق من بود واقعا حسی که داشتم درک نمی کردم غرق در حس خودم بودم که صدای لونا باعث به خودم اومدم
لونا : مادر
جئون : لونا بهوش اومدی
لونا : شماااااااا ( گریه)
لونا وقتی جئون دید ترسید و شروع کرد گریه کردن لونا یادش اومد اون چجوری بدن بی جون مادرش نشون داد لونا تمام مدت که داخل کما بود درسته یک سال بود ولی برای لونا مثل یک روز بود
جئون : خوبی چرا گریه می کنی ( نگران )
لونا : چرا نجاتم دادید ( داد ) چرااااا ( گریه)
جئون : لونا گریه نکن
لونا : من کجام ( گریه)
جئون : بیمارستان لونا تو یک ساله که داخل کما بودی
لونا : چی...................چرا نجاتم دادی ( گریه داد)
جئون : من نمیخواستم اذیتت کنم فقط خواستم بترسونمت من واقعا پشیمون هستم
لونا : چه فایده مادرم رفتتتت ( گریه و داد آروم )
جئون : متاسفم من نمی خواستم.......................
لونا : خواهش میکنم من ببر پیش مامانم خواهش میکنم لطفاً..........
یاه یاه پارت هفت بالاخره اومد 😂 خب امیدوارم راضی باشید و اینکه اگه دیدی رمان خوب پیش نمیره بهم بگید تغییرات ایجاد کنم 😁 و اینکه دوستون دارم بخاطر حمایت هم ممنون 🦋✨
راوی: جئون دوباره برای دیدن لونا اومده بود جئون وارد اتاقی که لونا عین مرده ها شده بود رفت صورت لونا عین گچ بود دستای لونا رو گرفت و آروم گریه می کرد و لونا صدا می کرد
جئون : خواهش میکنم بلند شو ( اشک آروم )
راوی: بنظر شما آیا واقعا این حس جئون عذاب وجدان بود ؟
یا عشق بود آیا جئون لونا دوست داشت ؟
ویو جئون : دستای لونا گرفته بودم و گریه می کردم که دستاش یهو حرکت کرد فکر کردم خیالاتی شدم صدای ضعیفی شنیدم اون لونا بود بیدار شده بود حس خوشحالی که اون لحظه داشتم هیچوقت نداشتم قطره قطره اشک می ریختم اشک اون لحظه نشونه ذوق من بود واقعا حسی که داشتم درک نمی کردم غرق در حس خودم بودم که صدای لونا باعث به خودم اومدم
لونا : مادر
جئون : لونا بهوش اومدی
لونا : شماااااااا ( گریه)
لونا وقتی جئون دید ترسید و شروع کرد گریه کردن لونا یادش اومد اون چجوری بدن بی جون مادرش نشون داد لونا تمام مدت که داخل کما بود درسته یک سال بود ولی برای لونا مثل یک روز بود
جئون : خوبی چرا گریه می کنی ( نگران )
لونا : چرا نجاتم دادید ( داد ) چرااااا ( گریه)
جئون : لونا گریه نکن
لونا : من کجام ( گریه)
جئون : بیمارستان لونا تو یک ساله که داخل کما بودی
لونا : چی...................چرا نجاتم دادی ( گریه داد)
جئون : من نمیخواستم اذیتت کنم فقط خواستم بترسونمت من واقعا پشیمون هستم
لونا : چه فایده مادرم رفتتتت ( گریه و داد آروم )
جئون : متاسفم من نمی خواستم.......................
لونا : خواهش میکنم من ببر پیش مامانم خواهش میکنم لطفاً..........
یاه یاه پارت هفت بالاخره اومد 😂 خب امیدوارم راضی باشید و اینکه اگه دیدی رمان خوب پیش نمیره بهم بگید تغییرات ایجاد کنم 😁 و اینکه دوستون دارم بخاطر حمایت هم ممنون 🦋✨
۳۳۹
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.