رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:49
لئو:برو بیرون
جونگکوک:تا کامل برام تعریف نکنی نمیرم
لئو:فقط بلند شو برو بزار من بمیرم
جونگکوک:تا برام تعریف کنی هیچ جا نمیرم و اگه لج کنی و تعریف نکنی به خودم آسیب میزنم
لئو:پسر دیوونه نشو و بروووو
جونگکوک:دیوونگی؟ما که کلا مرز دیوونگی رو رد کردیم پس...تعریف کن
لئو:آه نمیتونم
جونگکوک:اون روز چیییییییییی؟هاااااا؟همون روز نحسیه که دوستم مرد؟؟؟؟؟بگوووووو حرف بزننننن؟؟؟تو که کارتو کردی دیگه هیچ کاری نمیشه کرد حداقل
بهم بگوووووووووووو(داااد)
لئو:ا...اره همون...روزه
دقیقا وقتی داشتیم یکی رو میکشتیم اون دختره ازونجا رد شد و ما فکر کردیم ما رو دید پس رفتیم دنبالش تا که به ی باشگاه رسید وارد که شد...
جونگکوک:کشتینش!
لئو:اره...با اینکه گفت مارو نمیشناسه و هیچی ندیده و نمیدونه درباره چی داریم حرف میزنیم ولی...کارمونو کردیم که....بعدش تو اومدی و....بقیه ماجرا رو هم میدونی(صدای اروم)
جونگکوک:ازت متنفزممممممم ازت متنفرممممممممممممممم من من اصلا تو رو نشناختم نتونستم برادرمو بشناسم و بدونم چه آدم پست و حقیره
ازت متنفرم جئون لئو از وجودت هم متنفرم و از خونی که تو رمان جریان داره هم متنفرم که به تو وصله...(گریه و داد)
سوهی:جونگکوک خیلی ناراحت بود و اشکاش اجازه نمیدادن راهشو ببینه هق هق کنان از اتاق زد بیرون ما اونو از مانیتور نگاه میکردیم...میتونستم حال الان جونگکوک رو درک کنم پس:شوگا من میرم تو هم بقیه کار رو میدونی
شوگا:اوکی نگران نباش...
سوهی:از اونجا زدم بیرون شب شده بود قطعا مامانم اومده بود خونه اما تهیونگ و لونا و میا اونجان پس نگرانی ای ندارم
رفتم پیش جونگکوک که دیدم پشت درختا نشسته و بی صدا گریه میکنه زانو هاش رو جمع کرده و مثل ی بچه ی مظلوم بی سر و صدا گریه میکرد
با اینکه داشت گریه میکرد اما نمیدونم محوش شده بودم..اون چشای پر از اشکش که برق میزنن خیلی زیبا بودن...
آخ به چی فکر میکنم من چم شده اه خدای من رسما دارم دیوونه میشم
رفتم نزدیکش و نشستم دستمو گذاشتم رو شونش و رفتم نردیکترش دوست داشتم بغلش کنم اما خب نمیدونستم...
توی شک و تردید بودم که یهو بغلم کرد و شروع کرد گریه کردن...
منم بغلشم کردم و گفتم:تا هروقت دوست داری گریه کن و خودتو خالی کن شاید گریه یکم از بار رو دوشت رو کم کنه...
جونگکوک:سو..سوهی...برادرم...برادرم دوستمو کشت...اون..اون
سوهی:هیسس اروم باش حرف نزن سعی کن اروم باشی باشه...
......
بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه خودشو ازم جدا کرد و درحالیکه با پشت دستش اشکاشو پاک میکرد گفت:من میخوام تنها باشم
سوهی:نه نمیشه
جونگکوک:سوهی لطفا میخوام تنها باشم...
سوهی:وقتی من میگم نه یعنی نه همینکه تو رو بفرستم خونت منکه برم خونه مامانم سه ساعت بازجوییم میکنه پسر خرگوشیم کجاس؟ و از این حرفا اونوقت میوفته به جون من
و همونطور که میدونی اصلا علاقه ای به این کار ندارم پس مثل بچه آدم بلند شو بریم خ نه که قراره با کوهی از سوالات مواجه بشیم
سوهی:حالش بدتر از اونی بود که فک میکردم و جوابمو با یک سر تکون دادن داد و راه اوفتاد
رفت نشست تو ماشین منم قبل از اینکه برم بشینم تو ماشین به جین زنگ زدم...
جین:الو؟چیشده؟
سوهی:من جونگکوک رو میبرم میرم خونه فردا صبح میام تا اونموقع فایل ها رو آماده کنید...
جین:توهم فقط دستور بده باشه...
سوهی:حتما کارم همینه...مزه نریز همینطوریش اکثر کارا رو من کردم
جین:بیا برو بابا
سوهی:فعلا...
جین:جیهوپ فردا میاد
سوهی:باشه....
جین:نمیخوای بدنی چرا؟
سوهی:میدونم
جین:ها؟
سوهی:تماس رو قطع کردم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم وسط مسیر سعی میکردم بزارم بخنده یا حرف بزنه اما فایده ای نداشت پیش ی سوپر مارکت ایستادم کلی چیز میز اوردم و کوکی هم اوردم میدونم دوست داره
اما باز هم حرفی نزد و فقط سرش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده..
دیگه تا رسیدیم خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد...
اسلاید دوم:لئو
اسم واقعیش:جی چانگ ووک
نظر بدید چطوره؟(هم پارت هم پسره)
#اسمان_شب
#BTS
#part:49
لئو:برو بیرون
جونگکوک:تا کامل برام تعریف نکنی نمیرم
لئو:فقط بلند شو برو بزار من بمیرم
جونگکوک:تا برام تعریف کنی هیچ جا نمیرم و اگه لج کنی و تعریف نکنی به خودم آسیب میزنم
لئو:پسر دیوونه نشو و بروووو
جونگکوک:دیوونگی؟ما که کلا مرز دیوونگی رو رد کردیم پس...تعریف کن
لئو:آه نمیتونم
جونگکوک:اون روز چیییییییییی؟هاااااا؟همون روز نحسیه که دوستم مرد؟؟؟؟؟بگوووووو حرف بزننننن؟؟؟تو که کارتو کردی دیگه هیچ کاری نمیشه کرد حداقل
بهم بگوووووووووووو(داااد)
لئو:ا...اره همون...روزه
دقیقا وقتی داشتیم یکی رو میکشتیم اون دختره ازونجا رد شد و ما فکر کردیم ما رو دید پس رفتیم دنبالش تا که به ی باشگاه رسید وارد که شد...
جونگکوک:کشتینش!
لئو:اره...با اینکه گفت مارو نمیشناسه و هیچی ندیده و نمیدونه درباره چی داریم حرف میزنیم ولی...کارمونو کردیم که....بعدش تو اومدی و....بقیه ماجرا رو هم میدونی(صدای اروم)
جونگکوک:ازت متنفزممممممم ازت متنفرممممممممممممممم من من اصلا تو رو نشناختم نتونستم برادرمو بشناسم و بدونم چه آدم پست و حقیره
ازت متنفرم جئون لئو از وجودت هم متنفرم و از خونی که تو رمان جریان داره هم متنفرم که به تو وصله...(گریه و داد)
سوهی:جونگکوک خیلی ناراحت بود و اشکاش اجازه نمیدادن راهشو ببینه هق هق کنان از اتاق زد بیرون ما اونو از مانیتور نگاه میکردیم...میتونستم حال الان جونگکوک رو درک کنم پس:شوگا من میرم تو هم بقیه کار رو میدونی
شوگا:اوکی نگران نباش...
سوهی:از اونجا زدم بیرون شب شده بود قطعا مامانم اومده بود خونه اما تهیونگ و لونا و میا اونجان پس نگرانی ای ندارم
رفتم پیش جونگکوک که دیدم پشت درختا نشسته و بی صدا گریه میکنه زانو هاش رو جمع کرده و مثل ی بچه ی مظلوم بی سر و صدا گریه میکرد
با اینکه داشت گریه میکرد اما نمیدونم محوش شده بودم..اون چشای پر از اشکش که برق میزنن خیلی زیبا بودن...
آخ به چی فکر میکنم من چم شده اه خدای من رسما دارم دیوونه میشم
رفتم نزدیکش و نشستم دستمو گذاشتم رو شونش و رفتم نردیکترش دوست داشتم بغلش کنم اما خب نمیدونستم...
توی شک و تردید بودم که یهو بغلم کرد و شروع کرد گریه کردن...
منم بغلشم کردم و گفتم:تا هروقت دوست داری گریه کن و خودتو خالی کن شاید گریه یکم از بار رو دوشت رو کم کنه...
جونگکوک:سو..سوهی...برادرم...برادرم دوستمو کشت...اون..اون
سوهی:هیسس اروم باش حرف نزن سعی کن اروم باشی باشه...
......
بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه خودشو ازم جدا کرد و درحالیکه با پشت دستش اشکاشو پاک میکرد گفت:من میخوام تنها باشم
سوهی:نه نمیشه
جونگکوک:سوهی لطفا میخوام تنها باشم...
سوهی:وقتی من میگم نه یعنی نه همینکه تو رو بفرستم خونت منکه برم خونه مامانم سه ساعت بازجوییم میکنه پسر خرگوشیم کجاس؟ و از این حرفا اونوقت میوفته به جون من
و همونطور که میدونی اصلا علاقه ای به این کار ندارم پس مثل بچه آدم بلند شو بریم خ نه که قراره با کوهی از سوالات مواجه بشیم
سوهی:حالش بدتر از اونی بود که فک میکردم و جوابمو با یک سر تکون دادن داد و راه اوفتاد
رفت نشست تو ماشین منم قبل از اینکه برم بشینم تو ماشین به جین زنگ زدم...
جین:الو؟چیشده؟
سوهی:من جونگکوک رو میبرم میرم خونه فردا صبح میام تا اونموقع فایل ها رو آماده کنید...
جین:توهم فقط دستور بده باشه...
سوهی:حتما کارم همینه...مزه نریز همینطوریش اکثر کارا رو من کردم
جین:بیا برو بابا
سوهی:فعلا...
جین:جیهوپ فردا میاد
سوهی:باشه....
جین:نمیخوای بدنی چرا؟
سوهی:میدونم
جین:ها؟
سوهی:تماس رو قطع کردم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم وسط مسیر سعی میکردم بزارم بخنده یا حرف بزنه اما فایده ای نداشت پیش ی سوپر مارکت ایستادم کلی چیز میز اوردم و کوکی هم اوردم میدونم دوست داره
اما باز هم حرفی نزد و فقط سرش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده..
دیگه تا رسیدیم خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد...
اسلاید دوم:لئو
اسم واقعیش:جی چانگ ووک
نظر بدید چطوره؟(هم پارت هم پسره)
۵.۶k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.