رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۴۷
جونگکوک:من میخوام ببینمش
سوهی:نمیشه
جونگکو:چرا میشه خوبشم میشه گفتم میخوام ببینمش
سوهی:واسه چی خب ببینش چی میشه مثلا هان چی میخوای بهش بگی جی تغییر میکنه
تهیونگ:این حق رو بهش بده که ببینتش هرچی نباشه برادرشه
لونا و میا:اره
سوهی:پاشو بریم،فقط من و جونگکوک میریم!
مامانم اومد بهش بگو رفتن یکم خرید کنن و بگردن شب برمیگردن
تهیونگ:اوووووو نکنه چیزی هست ما خبر نداری
لونا:سوهی بهت نمیاد
میا:اینقدر اذیتش نکنید شاید نخواد بگه
سوهی:اون دهن های لعنتی اتون رو میبندید و از چرت و پرت گفتن دست برمیدارید یا بیام حسابتونو برسم
واسه قانع کردم مامانم اینا کافیه...چیز دیگه ای پرسید لونا خوب زبون داره
تهیونگ:باشه بابا حالا ماهم ی شوخی کردیم
سوهی:خلاصه موبایل و سویچ هامو برداشتم و به همراه جونگکوک زدیم بیرون تو راه هیچی نمیگفت و سرشو به شیشه ی ماشین تکیه داده و حرف نمیزنه فقط به بیرون زل زده:هی جونگکوک
جونگکوک:اوم بله
سوهی:خوبی؟
جونگکوک:نمیدونم واقعا نمیدونم احساس عجیبی دارم
سوهی:منو ببین،نگران نباش همه چی درست میشه باشه...ناراحت نباش
جونگکوک:چرا چرا اینکارو کرد چی وادارش کرد که به این کار راه پیدا کنه مگه چی کم داشت...دلیلش باید قانع کننده باشه
سوهی:انسان ها اینن دیگه نباید به هیچکس جز خودت اعتماد کنی بهتره همیشه خودت کاراتو بکنی فقط خودت رو داشته باشی اره با بقیه دوست شو وقت بگذرون اما کامل اعتماد نکن ممکنه ی روزی بدجور بهت خنجر بزنن و ممکنه دردش اونقدر زیاد باشه که نتونی مثل قبل باشی
جونگکوک:میتونم بهت اعتماد کنم؟
سوهی:ها؟(متعجب)
جونگکوک:تنها کسی هستی که خوب میشناسم و فک میکنم قابل اعتماد باشه
سوهی:خب...این به تو بستگی داره این تصمیم توعه اگه فک میکنی منو میشناسی پس...میتونی تصمیم درست رو بگیری
جونگکوک:باشه...
سوهی:دیگه به رانندگی ادامه دادم تا که رسیدیم وقتی رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل به شوگا خبر دادم که اومدیم به اتاق که رسیدیم ایستادم از صورتش معلوم بود استرس داشت بهش نگاه کردم و گفتم:جرعتت رو باید بیش از فکر انسان ها بالا ببری
وقتیکه بقیه حدس میزنن تو میتونی چیکار کنی و چقدر جرعت داری باید بهشون نشون بدی که بیشتر از حدساشون هستی،اوکی؟
جونگکوک:اوکی
سوهی:دستمو گذاشتم رو دستگیره در و بهش نگاه کردم و بعد در رو باز کردم وارد اتاق شدم تمیز شده بود و قاتله یا بهتره بگم لئو همچنان بیهوش بود
جونگکوک اروم اروم وارد شد
و روبه روش ایستاد اشک تو چشاش حلقه زده بود و با چهره ای ناباورانه بهش زل زده بود
سوهی:هی جونگکوکی خودتو نباز
جونگکوک:ببینش...
سوهی:درکت میکنم اروم باش اره باورش سخته اما کاریه که شده نمیشه کاریش کرد...
اشکاشو پاک کرد و گفت:کی بیدار میشه!؟
سوهی:هروقت که بخوای میتونم بیدارش کنم
جونگکوک:همین الان بیدارش کن
سوهی:باشه
#اسمان_شب
#BTS
#part:۴۷
جونگکوک:من میخوام ببینمش
سوهی:نمیشه
جونگکو:چرا میشه خوبشم میشه گفتم میخوام ببینمش
سوهی:واسه چی خب ببینش چی میشه مثلا هان چی میخوای بهش بگی جی تغییر میکنه
تهیونگ:این حق رو بهش بده که ببینتش هرچی نباشه برادرشه
لونا و میا:اره
سوهی:پاشو بریم،فقط من و جونگکوک میریم!
مامانم اومد بهش بگو رفتن یکم خرید کنن و بگردن شب برمیگردن
تهیونگ:اوووووو نکنه چیزی هست ما خبر نداری
لونا:سوهی بهت نمیاد
میا:اینقدر اذیتش نکنید شاید نخواد بگه
سوهی:اون دهن های لعنتی اتون رو میبندید و از چرت و پرت گفتن دست برمیدارید یا بیام حسابتونو برسم
واسه قانع کردم مامانم اینا کافیه...چیز دیگه ای پرسید لونا خوب زبون داره
تهیونگ:باشه بابا حالا ماهم ی شوخی کردیم
سوهی:خلاصه موبایل و سویچ هامو برداشتم و به همراه جونگکوک زدیم بیرون تو راه هیچی نمیگفت و سرشو به شیشه ی ماشین تکیه داده و حرف نمیزنه فقط به بیرون زل زده:هی جونگکوک
جونگکوک:اوم بله
سوهی:خوبی؟
جونگکوک:نمیدونم واقعا نمیدونم احساس عجیبی دارم
سوهی:منو ببین،نگران نباش همه چی درست میشه باشه...ناراحت نباش
جونگکوک:چرا چرا اینکارو کرد چی وادارش کرد که به این کار راه پیدا کنه مگه چی کم داشت...دلیلش باید قانع کننده باشه
سوهی:انسان ها اینن دیگه نباید به هیچکس جز خودت اعتماد کنی بهتره همیشه خودت کاراتو بکنی فقط خودت رو داشته باشی اره با بقیه دوست شو وقت بگذرون اما کامل اعتماد نکن ممکنه ی روزی بدجور بهت خنجر بزنن و ممکنه دردش اونقدر زیاد باشه که نتونی مثل قبل باشی
جونگکوک:میتونم بهت اعتماد کنم؟
سوهی:ها؟(متعجب)
جونگکوک:تنها کسی هستی که خوب میشناسم و فک میکنم قابل اعتماد باشه
سوهی:خب...این به تو بستگی داره این تصمیم توعه اگه فک میکنی منو میشناسی پس...میتونی تصمیم درست رو بگیری
جونگکوک:باشه...
سوهی:دیگه به رانندگی ادامه دادم تا که رسیدیم وقتی رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل به شوگا خبر دادم که اومدیم به اتاق که رسیدیم ایستادم از صورتش معلوم بود استرس داشت بهش نگاه کردم و گفتم:جرعتت رو باید بیش از فکر انسان ها بالا ببری
وقتیکه بقیه حدس میزنن تو میتونی چیکار کنی و چقدر جرعت داری باید بهشون نشون بدی که بیشتر از حدساشون هستی،اوکی؟
جونگکوک:اوکی
سوهی:دستمو گذاشتم رو دستگیره در و بهش نگاه کردم و بعد در رو باز کردم وارد اتاق شدم تمیز شده بود و قاتله یا بهتره بگم لئو همچنان بیهوش بود
جونگکوک اروم اروم وارد شد
و روبه روش ایستاد اشک تو چشاش حلقه زده بود و با چهره ای ناباورانه بهش زل زده بود
سوهی:هی جونگکوکی خودتو نباز
جونگکوک:ببینش...
سوهی:درکت میکنم اروم باش اره باورش سخته اما کاریه که شده نمیشه کاریش کرد...
اشکاشو پاک کرد و گفت:کی بیدار میشه!؟
سوهی:هروقت که بخوای میتونم بیدارش کنم
جونگکوک:همین الان بیدارش کن
سوهی:باشه
۵.۲k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.