سناریو درخواستی

سناریو درخواستی :

وقتی پدر شدن!

کیم نامجون : میدونستی که عاشق بچه هاست و خیلی دوست داره پدر بشه پس وقتی فهمیدی بارداری خیلی خوشحال شدی چون اون کلی ذوق میکرد ! اون روز تعطیل بود و سرکار نمیرفت پس خواستی از فرصت استفاده کنی. توی اشپزخونه در حال درست کردن صبحانه برای تو بود که از پشت بغلش کردی. لبخند چال داری زد:) و بهت صبح بخیر گفت. نشستید سر میز صبحانه و شروع به صحبت کردی: مونی؟ با مهربونی جوابت رو داد: جانم؟ لبخندی زدی و گفتی : میخواستم یه چیزی بهت بگم! توی چشمات نگاه کرد و گفت : حتما چاگیا! ادامه دادی : خب..... من راستش..... یعنی تو..... داری پدر میشی! سکوت کل خونه رو گرفت که نامجون سراسیمه به طرفت اومد و سفت بغلت کرد. با صدای بغض دارش:) زمزمه کرد : نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم که این هدیه بزرگ رو بهم دادی، زیبای من!

کیم سوکجین: روی تخت دراز کشیده بودین، خوابت نمیبرد ، داشتی فکر میکردی چطوری بهش بگی! توی افکارت غرق بودی که دستاش دورت پیچید! سرش رو روی شونه ات گذاشت و گفت : به چی فکر میکنی، چاگیا؟ تصمیم خودت رو گرفتی، الان بهش بگی! برگشتی طرفش و خودت رو توی بغلش جا کردی. موهات رو نوازش میکرد، روی سینش خط های نامفهومی میکشیدی. صداش رو شنیدی : نمیخوای بگی به چی فکر میکردی؟ هوم؟ اروم گفتی : خب راستش جینا، یه چیزی هست که باید بهت بگم. جوابت رو داد: چیزی شده چاگی؟ از بغلش بیرون اومدی و به چشماش نگاه کردی : نه فقط میخواستم بگم، خب..... ما داریم مامان و بابا میشیم! چشماش برق زد! لبخند پهنی زد و با خنده گفت : به این داشتی فکر میکردی که چطوری بگی؟ زیر لب اره ای گفتی که تک خنده ای کرد و بغلت کرد. با ذوق گفت : فقط میتونم بگم که ما قراره خوشبخت ترین خانواده دنیا بشیم!

حس میکنم گند زدم! ولی خب باید بگم دوران غیبتم تموم شد!..... اما انگار استعدادم خشک شده.....
دیدگاه ها (۲۴)

مین یونگی : سه هفته ای بود که باردار بودی ولی اون نمی دونست....

پارک جیمین: دقیقا شب قبل از تولدش متوجه شدی! خیلی خوشحال شدی...

کیم تهیونگ : بخاطر اینکه به پسر عموت نزدیک شده بودی خیلی عصب...

جانگ هوسوک: خب باید بگم اون قبل از تو گریه اش گرفت. قبل از ا...

کیوت ولی خشن پارت ۱۸خشکت زدجونگکوک دو تا برداشتکوک : مرسی آق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط