مافیای من
#مافیای_من
P:64
(ویو ا.ت)
عه وا مگه این فیلم ترسناک نبود؟!
مگه اینا بچه دبیرستانی نبودن پس این صحنه های خاک برسری چییییییییییه؟!
با چشم های گشاد شده به تلوزیون زول زده بودم و دیگه کار داشت به جاهای باریک میکشید که با قرار گرفتن دستی جلوی چشمام به خودم اومدم
هیونجین: دختر جون یه فیلم نمیتونی بزاری اخه؟!
درحالی که دستاش روی چشمام بود گفتم
ا.ت: مگه من علم غیب داشتم بدونم اینا میخان سک.....
حرفم با قرار گرفتن اون یکی دستش روی دهنم قطع شد
هیونجین: آخه مگه تو ژانرهاش نزده بود؟!
با هزار زحمت دستاشو از روی صورتم برداشتم و به سمتش برگشتم
ا.ت: نه ننوشته بود مثل اینکه اینجا یهو کارگردان زده بوده بالا داستانو عوض کرده من چی دارم میگم اصلا؟! خاموش کن این فیلم لعنتی رو!!
با حرفم بلافاصله کنترلو برداشتو تلوزیون رو خاموش کرد
با خاموش شدن تلوزیون یه نفس راحت کشیدم و از روی مبل بلند شدم
ا.ت: کلا به ما فیلم دیدن نیومده بلند شو برو بکپ
سرش و تکون دادو پشت سرم بلند شد
بدون توجه بهش به سمت راه پله رفتم که پشت سرم اومد
به اتاقم رسیدم و خواستم وارد اتاق بشم که گفت
هیونجین: میخای چیکار کنی؟!
به سمتش برگشتم که ادامه داد
هیونجین: میدونم که میخای ازشون انتقام بگیری......
من کمکت میکنم
با حرفش پوزخندی زدم و گفتم
ا.ت: پس بیا تا وقتی که اون حروم زاده هارو بگیریم خصومت هامونو کنار بزاریم
مثل خودم پوزخندی زدو دستشو به سمتم دراز کرد
هیونجین: اوکی
به دستهاش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم
این فرصت خوبی برای نزدیک شدن بهشون و سر در آوردن از نقشه هاشون و محموله هاشون بود
دستهامو توی دستاش گزاشتم و توی چشماش زول زدم
ولی.......چرا حس خوبی به این قضیه ندارم؟
انگار.........یه جای کار میلنگه
بیخیال این فکرو خیالا شدم و دستهامو از دستش بیرون کشیدم
ا.ت: پس فردا میبینمت
سرشو تکون داد که دیگه منتظر نموندم و وارد اتاق شدم
درو پشت سرم قفل کردم و در آوردن لباسم گوشه ای انداختمشون و خودمو روی تخت پرت کردم
بعد از چند دقیقه فکرو خیال آروم چشمام گرم شدو به خواب رفتم
P:64
(ویو ا.ت)
عه وا مگه این فیلم ترسناک نبود؟!
مگه اینا بچه دبیرستانی نبودن پس این صحنه های خاک برسری چییییییییییه؟!
با چشم های گشاد شده به تلوزیون زول زده بودم و دیگه کار داشت به جاهای باریک میکشید که با قرار گرفتن دستی جلوی چشمام به خودم اومدم
هیونجین: دختر جون یه فیلم نمیتونی بزاری اخه؟!
درحالی که دستاش روی چشمام بود گفتم
ا.ت: مگه من علم غیب داشتم بدونم اینا میخان سک.....
حرفم با قرار گرفتن اون یکی دستش روی دهنم قطع شد
هیونجین: آخه مگه تو ژانرهاش نزده بود؟!
با هزار زحمت دستاشو از روی صورتم برداشتم و به سمتش برگشتم
ا.ت: نه ننوشته بود مثل اینکه اینجا یهو کارگردان زده بوده بالا داستانو عوض کرده من چی دارم میگم اصلا؟! خاموش کن این فیلم لعنتی رو!!
با حرفم بلافاصله کنترلو برداشتو تلوزیون رو خاموش کرد
با خاموش شدن تلوزیون یه نفس راحت کشیدم و از روی مبل بلند شدم
ا.ت: کلا به ما فیلم دیدن نیومده بلند شو برو بکپ
سرش و تکون دادو پشت سرم بلند شد
بدون توجه بهش به سمت راه پله رفتم که پشت سرم اومد
به اتاقم رسیدم و خواستم وارد اتاق بشم که گفت
هیونجین: میخای چیکار کنی؟!
به سمتش برگشتم که ادامه داد
هیونجین: میدونم که میخای ازشون انتقام بگیری......
من کمکت میکنم
با حرفش پوزخندی زدم و گفتم
ا.ت: پس بیا تا وقتی که اون حروم زاده هارو بگیریم خصومت هامونو کنار بزاریم
مثل خودم پوزخندی زدو دستشو به سمتم دراز کرد
هیونجین: اوکی
به دستهاش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم
این فرصت خوبی برای نزدیک شدن بهشون و سر در آوردن از نقشه هاشون و محموله هاشون بود
دستهامو توی دستاش گزاشتم و توی چشماش زول زدم
ولی.......چرا حس خوبی به این قضیه ندارم؟
انگار.........یه جای کار میلنگه
بیخیال این فکرو خیالا شدم و دستهامو از دستش بیرون کشیدم
ا.ت: پس فردا میبینمت
سرشو تکون داد که دیگه منتظر نموندم و وارد اتاق شدم
درو پشت سرم قفل کردم و در آوردن لباسم گوشه ای انداختمشون و خودمو روی تخت پرت کردم
بعد از چند دقیقه فکرو خیال آروم چشمام گرم شدو به خواب رفتم
۷.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.